اممم کلا روز خوبی نبود!
نمی خوام لوس بازی در بیارم ولی خب! همه چیز رو آتیش زدم! یعنی خاطرات رو... روز جمعه
*امروز هم احمدی ......(ناظم) اول صبحی به منظور اذیت کردن مبایل رو گرفت و خلاصه تحویل مدیر داده شد!
اگه دسته خودشون می بود مشکلی نبود! اما این مدیره!.........(هر چی فحش بلدین بذارین اینجا) خیلی پرته. یارو حرف حساب حالیش نیست! آقا یکشنبه زنگ آخر بیکاریم آوردیم که زنگ بزنیم یکی بیاد دنبالمون! اما نچچچچچچ!
نقطعه ضعفم رو گیر آورده بود!
می گه چرا شلوار فرم نمی پوشی! گفتم پاره شده. می گه خوب برو یه پارچه دیگه بخر. گفتمش پول ندارم! آخر دیدم ول کن نیست ........... رفتم یکی خریدم! ۱.۵ K.D با اینکه دارم! حالا آوردم با اینکه خودش گفت می ده اما باز خب حالا شما برو! یه خنده یی هم می کرد یه لبخند چی می گن؟! نیشخند می گن زهر خند می گن چی می گن! عمدا! یه ساعت منو نگه داشته... ول کن نیست! آقا بدش دیگه... آقا بدش دیگه... آقا بدش دیگه... آقا بدش دیگه...
از اون کابوسایی داشتین تا حالا که گیر یه موجود وحشتناکی می افتین و نمی تونین از دستش فرار کنین؟! بعدشم اون هی داره می خنده و اینا؟ اینجوری بود! منتها فرقش این بود که می تونستم اونجا حالیش کنم اما خب! بدبختی اینه که دانش آموزیـــــــــــــــم! رفتیم دانشجر شدیم دوباره برگشیم دانش آموز شدیم! خیلی زور داره هااااان!
خلاصه کی می پوشی و اینا گفتم آقا ما با اوتوبوس می ریم! می ره هاان!
آخر دادش و گفتم باشه سه شنبه حتما می پوشم!
اینقدر داغ کرده بودم! اینقدر داغ کرده بودم! که نگوووووو....

اومدم پارچه شلوار رو انداختم اونطرف خیابون!
حالا که اینطور شد منم نشونش می دم!
مرتیکه عرضه نداره یه برنامه رو درست تنظیم کنه! بچه ها سر برنامه امتحانی اعتراض کرده بودن...
من تو دفتر بودم که زنگ زده به مدرسه دختروونه و مثل یه بچه ی ۵ ساله با ناز و ادا
می گه:
خب.. دانش آموزان اینو می خواستن جاش رو با اون عوض کنن... آهان... نمی خواد... باشه چشم... حتما پس من بهشون می گم نشد!


حالا مثلا مدیر مدرسه ما هست و نماینده ما که با مدیر اونا حرف بزنه! انگار داشت با......

بی خیالش!
اینجور آدما ارزش اینو ندارن که آدم خودشو به خاطرشون عصبانی کنه! اما یادم نمی ره! جوابش رو حتما می دم!