*پنجشنبه شبها که همیشه قراره بریم! دیشب هم رفتیم! منتهی ماشین مرتضی رو یکی
زده به درخت!

و اون هم با یکی دیگه اومدن تا حسینیه! از اونجا مصطفی و این چند نفر با من اومدن! آقا اعصاب واسه آدم نمی ذارن اینا!!! اینقدر حوف در میارن! واسه یه کار ساده! بچه ها رو مصطفی گفت نمی خواد بیاریم چون بعد می ره همه چی رو مو به مو تعریف می کنن!گفتیم اوکی،حالا که یه جوری در رفتیم می خوایم بریم می گه فلانی هم می خواد بیاد! بازم گفتیم خوب اشکالی نداره!حالا می بینیم ظرف شاهکار کرده هر چی بچه بوده سوار ماشینش کرده اومد پیش ما پیادشون کرد که با ما بشینن!

حالا رفتیم اونجا اینــــــــــــقدر شلوغ بود! نزدیکای ساعت یک بود هااان! اصلا همه صف وایستاده بودن واسه پارکینگ! این آقایه هم اومدش گفت شلوغه من می رم! و بقیه رو هم ول کرد واسه ماااا!!! با اینکه اصلا جا نداشتیم! مصطفی هم اعصابش خووووورد! آخرش دیگه مجبور شده بگن بابا بی خیال من میام باهاتون تا جهرا و می رسونمتون!
آهااان!من می گفتم ناممکن ه که جا پیدا کنیم ولی یه جایی تووووووپ پیدا کردیم!

رااااااااسیی :)) وقتی می خواستم پارک کنم زودی که کسی نیاد... داشتم عقب بر می گشتم که یه زنه پشت سرم بود! اونم مجبور شد برگرده عقب که به ماشینه عقبی زد!

داره بهم می گه مشکل تویی (حالا به عربی)! گفتم آهان باشه!
جای به این خوبی گیر آوردیم آخر تا رفتیم اونور اینا دوباره می خوان برن یه جایی دیگه که چی؟! اونی که باهاش اومدن می خواد قلیون بکشه! می گم خوب همینجا بره!
مصطفی می گه نه اونموقع دور می شیم! گفتم خب چه ربطی داره؟! مگه حتما باید نزدیک باشیم؟! آخرشم ما رو بردن پیش ابراج! که همش پاکستاینا و اینا بودن! حالا ول کن نمی خوام همه گندزناشون رو بگم! کلا همش خوش گذشت! آخر سر هم اون حامد و حمید و اینا هم اومدن و اون نصفه ای که قرار شد با ما بیان با حامد و حمید موندن فوتبال که بعد با اون برن!البته تا شاطی شویخ هم باهاشون رفتم! و اونجا دیگه بای بای!
راسی، نوار جدید عصار رو هم از حامد گرفتم، من که از یه آهنگش خیــــــلی خوشم میاد! حالا اسمش نمی دونم چیه!
بعدشم سپیده زده بود دیگه که برگشتم خونه! ساعتای ۴:۳۰ به بعد بود!
نماز خوندم و یه چی خوردم و خوابیدم!
**راسی! من که رفته بودم واسه کنکور هنوز رتبه ها و کارنامه های کنکور نیومدن! چون اینجا دیرتر می رسه! اما از سایت
سنجش اینو فهمیدم که کنکور تجربی غیر مجاز! و کنکور انگلیسی نوشته بود
رشن
که بعد فهمیدم یعنی روزانه، شبانه، نیمه حضوری! یعنی ممد بهم گفت.
قصد کلاس گذاشتن نیست هاان! یعنی چرا هست

ولی خوب! حالا خوبه کتاب رو باز هم نکرده بودم! حتی آیین نامه ش رو هم نخونده بودم! چون از اولش به امید دانشگاه ایران نبودم!