می دونی! مشکلات من اونقدرا کم نیست! یه مشکل دیگه هم روش اضافه می شه!
امروز می خوام همش چرت و پرت بگم!
کسی نخونه

دیشب! دیشب که چه عرض کنم امروز دیگه! چون دیشب مامانم رو با دو تا از دوستاش بردم جهراء سفره داشتن اونجا! بعد من خودم رفتم خونه مصطفی اینا! تا اینکه اینا زنگ زدن و منم اومدم دنبالشون! خلاصه گفتن که! دعا کردن! زیاد! یعنی سفره صلوات بوده فکر کنم! می گن هر دور دوباره یکی می گفته واسه احمد هم دعا کنیم! منم به دعاهاشون اعتقاد دارم! خلاصه اونا رو هم رسوندم خونه و بعد من و مامانم دیگه ساعت ۱ اینا رسیدیم! انلاین بودم که س.... انلاین شد! هیچی! حرفای یه جوری می زد! گفتم حرفتو بزن! می خوای جدا بشی!
گفتش که می خوام ازت جدا شم!
یه جوری شدم!
هیچی! اما بعدش دلایلی آورد که رفتار من درست نیست و اینا! خوشم اومد! جدی می گم!
اما! اخرش! نمی دونم چی می گفت! می گفت: من به درد تو نمی خورم! تو خیلی بالاتری! فراموشم کن! و اینا
می گم خب تو هم منو فراموش می کنی! می گه نه! من هیچ وقت تو رو فراموش نمی کنم! اما تو منو فراموش کن! من بدم! من خیلی بدم!
بهش می گم یعنی چی بدی؟ بیشتر از یکی دو ساعت داشتم چونه می زدم که حرفشو بزنه! منظورش چیه؟ نمی گفت! یه بار می گه چون من فکر می کنم یه همه بازیچه منن یا من بازیچه همه ام! یه بار گفت من با خودم مشکل دارم!
نمی دونم! هیچی رو نمی دونم!
تا ساعتای ۶ یا ۷ همش باهاش حرف می زدم! آخرش هم نفهمیدم چی به چیه؟!
این بود عاقبت اون دعاها؟
شاید بهتره اینطوری!
آخه اونم شک داشت بعضی وقتا اینطور که می گفت!
خب منم! از اینکه بعدا هم همینقدر اینطوری باشیم!
اما! وقتی داشت می گفت من خیلی بدم! صداش بغض داشت! یه بغضی که من هیچ وقت نشنیده بودم تو صداش! تو صدای هیچکسی نشنیده بودم! من الان اونقدرا ناراحت نیستم!
نمی دونم شاید بعدا بشم! اما! دلم واسش تنگ شده! همش تو فکرم این چی می گفت؟! چرا بغض کرده بود وقتی داشت می گفت من بدم!؟ منظورش چی بود؟
همه ی اینا واسه این بود که دل من رو خوش کنه؟
گفتم از کسی دیگه خوشت اومده! می گه که نه! من با هیچکس دیگه یی دوست نمی شم مطمئن باش!
من اهل دوستی و اینا نبودم هیچ وقت! اما وقتی با این دوست شدم دست خودم نبود! یواش یواش از شوخی کشیده شدیم به اینجا! آخرش هم واقعا!
بهش گفتم من هیچ وقت فراموشش نمی کنم! هیچ وقت هم به کس دیگه یی دل نمی بندم! همین! اما راسش امیدوارم بتونم فراموشش کنم! سخته اینجوری!
الانم همچین ناراحت نیستم! به خدا باور دارم! به اون توکل دارم!
می دونم و مطمئنم همه چی درست بشه! اگه اون واسه خودش خواست تمومش کنه خب خوبه!
اگه واقعا حرفای آخرش درسته! که فکر می کنه ارزش منو نداره خب بی خود کرده! خیلی هم داره! من ندارم ارزششو!
منظورم اینه که امیدوارم مشکلی نداشته باشه! یعنی خواهش می کنم خدایا! بهش کمک کن! اونم به غیر از تو کسی رو نداره!
* از چت کردن خیلی خوشم میاد! کافیه چند تا از اینا

بذاری کسی چیزی نمی فهمه!
البته بنده تو دنیای واقعی هم خیلی خوب بلد نقش بازی کنم و حالتمو عوض کنم!
خدایا! خواهش می کنم اون خوشحال باشه! و! نمی دونم! هم اینکه دلم می خوات حرفای آخرش درست باشه! یعنی به خاطر رفتار من از من جدا نشده باشه! هم اینکه دوست ندارم ناراحت باشه! نمی دونم! شاید هم بخوام ناراحت باشه از جدایی من؟ اما کلا نمی خوام مشکلی واسش پیش بیاد!
هر کس به طریقی دل ما می شکند!
دوست جدا، بیگانه جدا می شکند!
بیگانه گر می شکند حرفی نیست
دوست را بپرسید که چرا می شکند؟




