دیدار

از شبنم عشق خاک آدم گل شد
شوری برخواست فتنه ای حاصل شد
صد نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطره از آن چکید و نامش دل شد

*
این چند وفت اصلا وقت نوشتن نداشتم! وقتش رو ولش! حالش رو هم نداشتم! دوشنبه قبلی یه بار خواستم اپدیت کنم چیزایی نوشتم ولی پاک شد! همون روز بابام گوسفند قربونی کرده بود و خلاصه کباب خورری!  یگ حالی داااد!
بعدش سه شنبه با مصطفی اومدیم و از اون موقع تا حالا خونه ی اینا تلپیم!‌ خداییش خونه خودمون خیلی بیشتر حال می داد! آخه یه روز نبود که نریم بیرون! من و مصطفی تنهایی! می رفتیم هم دنبال چندتا از بچه ها مثل مهدی و اینا و خلاصه خوشگذرونی! آخه بابام دیگه پرادو رو داره شفر رو می داد به ما!  مصطفی که گواهینامه داره! مال من حدود یه هفته دیگه امتحانم هست و الان استماره م رو گرفتم!‌ که البته اگر پاره نشه! خدایا Help!
هیچ دیگه از شنبه هم کارنامه های حامد و محمد(برادارای مصطفی) رو می دادن که نرفتیم خواب مونده بودیم! اما امروز رفتیم! خبر شدم که بعضیا هم می خوان برن عمره! اینقدر اعصابم خورد شد! اگه بابام می ذاشت منم برم!‌ نه به خاطر اون حالا! کلا یه هوایی عوض می کردیم! خالد و اینا که همه دارن میرن!  دیگه هیچی چند وقتی حســـــــــــــــــــابی دلم واسش تنگ شده بود! زنگم که نمی زنه! اما امروز اول یوسف رو دیدم و یه دوری باهاش پلکیدیم! بعدش که داشتم می رفتم تو مدرسه دم در راهنمایی پسرونه که می رفتم تو دیدمش! با خیلیا بود و خلاصه مثل همیشه دستپاچه شده بود تا حدی! بعدشم دیگه هیچی! رفتم تو دیدم که به به! دخترا ریخته بودن تو مدرسه ما! دوباره برگشتیم بیرون ایندفه دم در ابتدایی دخترونه وایستاده بودن یه گله ای! داشتم از بغل دیوار سرپرستی رد می شدم و از پنجره یه باص معلوم بود که همونجا هم منو دید! دیگه از جلوشم که رد می شددم نگاش می کردم یه لبخندی هم ازش دیدیم و نمردیم!   :))
دیگه.... اممم
آهان یکم چرت و پرت: رفتیم سالن وحدت داشتن جایزه می دادن! مصطفی داشت در مورد یکی حرف می زد و منم نگاش می کردم که یه پسره لات که همیشه دور و بر مدرسه علافه به رفیق کوچیکش گفتخ بود به من بگه کور شو! مواظب خودت باش و این حرفا! من مونده بودم این چشه؟! آخر سر فهمیدم که اون طرف یه دختره یی نشسته بوده و این دنبال اون بوده! از اونجایی هم که به علافی معروفه طرف هم اصلا به این رو نداد! اول فکر می کردم فقط همینه! اما بعدش فهمیدم که اونم داشته نگاه ما می کرده که این اعصابش خورد شده! والله راسش دختره خوشتیپ بود! حسابی! حیف بود اگه می خواست به این علافه رو بده! آخه من اینو می شناسمش! یه بارم یه جایی دیدمش که حال طبیعی نداشت و خلاصه گیج بود! از اون موقعا دیگه حسابی شناختمش! خداییش من موندم اینا چه جوری روشون می شه که هر روز، دقیقا هر روز بیان دور و بر مدرسه علافی و تا زنگ آخر می خوره یا دخترا رو دید می زنن مثلا و یا دعوا راه می ندازن! یه بارم مث اینکه حسابی کتک خورده! خلاصه اولش فکر کردم خواهر اینم اونطرفاست اما جریان یه چیزه دیه بوده! .... یه چیزی... حالا به من ربطی نداره هااان! اصلا! اما یه بار این پسره کوچیکه که با این علافه بود رفت پیش اون دختره و داشت یه چیزی بهشون می گفت! من که دیدم اینجوریه فکر کردم اونم با این رابطه داره یا می خواد! اصلا تعجب کرده بودم! می گم به من ربطی نداره ولی واقعا این دخترا از همچین آدمایی خوششون میاد؟! هستن خیلیا منم می دونم! اما بعد حدس زدم که بهش رو نداده باشه! چون نشسته بود عقب و داشت اینطرف رو نگاه میکرد و حتی یه بارم که یکی بینمون واستاد صورتش رو از اونطرف آورد و نگاهی کرد! اما اینقدر از این آدما دیدم که دیگه نمی دونم...بعدشم که این علافه پیش در وایستاده بود و اینم رفت بیرون! من اصلا اینجور چیزا واسم مهم نیست! کاری هم به کارکسی ندارم! ولی آخه می خواستم ببینم این واقعا اینقدر خنگ هست که از یه همچین آدمی خوشش بیاد!؟ آخه خداییش اصلا قیافه هم نداره! همون قیافه های لاتی و معتادای تابلو!!! به هر حال خدا نکنه!

*بعدشم نوید و شهنام و مهدی(ایزد)
و این بر و بچز رو دیدیم!

خلاصه یه دیداری شد با همه اونایی که واسمون مهم بودن و یه دلی از عزا در آوردیم!

فعلا بای!

تکمیل: گفتیم بعد از یه عمری به پینگی هم بکنیم!

خاطرات خلاصه ی این چند روز!!!

سریع یه چیزایی رو می گم و می رم!

از شنبه مصطفی هم اومد باهام خونه مون!
اممم!
شنبه بعد از امتحان با یوسف پلیکیدم بازم! بعدش...! آهان! زنگ زد سلام افلاینا چی بود واسم گذاشته بودی؟؟ گفتم نمی تونسی جواب بدی؟ گفت نه آخه گفتم زنگ بزنم باهات حرف بزنم بهتره!
راسش ایندفه سرد حرف نزدم!
والله منم از این مسخره بازیها خوشم نمیاد! ولی افتادیم دیگه! یعنی مسخره بازی نیست! می خوام مسخره بازی تموم بشه! اینقدر دلتنگی و مسخره بازی چی چیه دیگه!؟؟؟؟  عین بچه سوسولها!!!
خب دیگه! اممم تا حدی حرف زدیم! نامردا شامراد و اینا هم که احمــــــــــد با کی حرف می زنی! و این مسخره بازیها! اووه! مهدی رو آخرش هم ندیدم درست!‌نامرد! نمی دونم چرا از این پسره اینقدر خوشم اومده!‌ :)) باحاله!
دیگه اینکه ....
آهان یکی از چیزایی که گفتم این بید که تو یه حرفی واسه گفتن نداری؟ گفت نه گفتم مطمنی؟؟!! می گه چرا انتظار چی رو داری! گفتم خب بیخیال! هیچی!
بعدشم! آهان گفتم چرا می ری به ش...... یه چیز می گی بعد به من یه چی دیگه! چند دقیقه که دوباره زنگ زد می گه بیا با دوستم حرف بزن! گفتم واسه چی. گفت همین که می گی به ش.... یه چیزایی می گه! اون اومده می گه من منظوری ندارم من هیچ وقت نخواستم جداتون کنم و اینا! گفتم نه بابا منم همچین حرفی نزدم مگه چی شده؟! بعد خودش می گه که آخه تو اینطور گفتی!! گفتم خب بابا من گفتم یعنی تقصیر تویه!!!!!
خندید مـــــــــــــن :))
گفتم آره خوب بلدی گناه خودتو بندازی گردن یکی دیگه!
بعدش همین! گفتم می شه بگی من چیجوری حساب کتابان رو به هم می زدم؟ یادش نبود! آخرش با تقلید صدا و اینا یادش انداختم!‌ :))
می گه باشه تو مسخره کن تو مسخره کن اشکالی نداره!‌ :))‌گفتم بابا مسخره نکردم می خواستم شبیه تو حرف بزنم!‌:))
آهان پول مبایلم تموم شد بعدش از مبایل یوسف زنگ زدم صاحب تلفونه بداشت گفتم ..... هستش؟! اول داد زد بعد مثل اینکه نبود گقت بعدا زنگ بزن! جالبش اون بای بای گفتنش بود!‌‌  :)))) لوول
دیگه همیناا؟!
آهان!
رفتیم با مصطفی تو باص وقتی می خواستم سوار شم یکی از این دخترای باص تابلو هل شده بود انگاری! بعد من هیچ وقت عقب نگاه نمی کنم! یعنی بدون دلیل! همینجوری که دم در وایستاده بودم اون دستش بهم خورد بعد گفت ببخشید! یعنی حواسش نبوده!! منم چیزی نگفتم! حواسم اصلا به این نبود! اما بعدا مصطفی وقتی مصطفی گفت که عمدا داشت اون کارا رو می کرد و اینا یادم اومد! آخه وقتی هم یکی دنبالش اومده بود دلش نمی خواست بره!‌:))
خب! بدک نبود از اول سال این بیچاره رو هم تحویل می گرفتیم! من حالا پشیمونم!‌ :)) نه تنها تحویلش نگرفتم تازه بعضی وقتا هم وقتی شوخی می کرد یا چیزی می گفت مثل یه بچه کوچولو باهاش رفتار می کردم!‌  دیگه هیچی!
یه دختره ی دیگه هست تو همین اوتوبوس! اونم همش مثل یه کوچولو باهاش رفتار می کردم و می کنم! اما مثل اینکه چشم مصطفی و یکی دیگه رو گرفته!‌ :)) آخه روزای اول اصلا ندیده بودمش درست! ولی بعدا با حرفای مصطفی اینا متوجه شدم که نه! صورتش واقعا خوشکله! اونروزی هم محمد بهم فحش می داد وقتی گفتم چیه می گه! بیشعور! اون داشت به تو نگاه می کرد!!‌:))
اممم!
دیگه؟!‌
آهان امروز! با مصطفی ماشین رو برداشتیم رفتیم مدرسه! بعدش! دو تا! بعدش هم اون دعوایه! :))‌ یه پسره یی رو مثل اینکه زده بودن! اونم باباش اومده بود! آخرش باباش داشت دعوا می کرد! منظورم دعوای بزن بزن!!!! چند نفر از این سرپرستی و مدرسه و اینا هم داشتن جداشون می کردن!‌ :))
دیگه بعدش با شامانی رفتیم سوق شرق یکم گشتیم! همین!
ظهر هم مصطفی نامرد اینقدر حرف زد نذاشت بخوابم بعد که من دیگه خوابم نمی برد خودش خوابید!
الانم اصلا حال و حوصله نوشتن ندارم تازه یه فیلم باحالی هم گذاشته!
تازه پا.... هم پی ام داد که بای ۴ اور؟!
وای؟
جوابش ندادم! آخرش هم بای زد و مثل اینکه رفت!
آخه بابا وقتی بهش اوندفه پی ام داده بودم جواب نداد! من که واسه مسخره بازی پی ام نداده بودم! نه اینکه مثلا دنبالش باشم!!!! یه سوالی پرسیدم!!!
خب نمی خواد نخواد! همین!......
حالا اممم! خدایا پلیز کمی خودت می دونی واسه چی! بدجور گیر افتادم! تو به اینکه ناراحت نیستم و دارم خوش می گذرونم نگاه نکن! من کلا واسه هر چیزی ناراحت نمی شم! یعنی نشون نمی دم! اما اینذفه بدبختم!



فعلا!

لینک های بلاگ رولینگ سمت راست صفحه رو کسی می بینه؟!!!!
واسه من که نمیاد! اما وقتی تو Front Page باز می کنم میاد!
کدش هم که درسته! پس چه مرگشه؟!

این همسایه اونوریمون عروسی دارن! سر و صدا و موسیقیشون تا اینورا می رسه!
تو سرشون بخوره این ذوقشون!!! از اون آهنگای بدوی قدیما!
خب حتما واسه خودشون قشنگه دیگه!‌ :))
امیدوارم عروس دوماد خوشبخت بشن و بلد باشن بچه هاشون رو تربیت کنن! دوباره چندتا بدبخت دیگه بوجود نیارن!
راسی زلزله تهران! امروز زلزله بوده!
دیگه اممم! امروز ش.... زنگ زد! جریان نمره و امتحان فیزیک و اینکه اون Interview با الیسا رو ضبط کنم واسش!
راسی الان خوبه اون بالا سوال کردم در مورد یه چیزی هاااااان!!!!! بازم یه آقایی اومده نظر گذاشته که:
سلام وبلاگ خوبی داری به وبلاگ منم سر بزن! :))

مثل یکی دیگه که وقتی قالبم اون یکی قدیمیه مال مصطفی بود یکی دوبار نظر داد که با تبادل لینک چطوری! ما که اینکاره نبیدیم جوابی ندادیم! دفعه ی بعدی اومد گفتش در مورد پیشنهاده چی فکر کردی! بازم .....
اما وقتی قالبم رو عوض کردم بازم اومده بود گفته بود که با تبادل لینک چطوری!

اینا فکر کنم اصلا نمی خونن فقط یه جمله یی رو کپی می کنن . تو همه وبلاگها Past!
حالا واسه من که مهم نیست همچین کسی بخونه یا نه ولی حتما واسه وبلاگرهای واقعی خیلی اعصاب خرد کنه!‌ :))