به تو عادت کرده بودم ای به من نزدیک تر از من
ای حضورم از تو تازه ای نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم مثل گلبرگی به شبنم
مثل عاشقی به غربت مثل مجروحی به مرهم
لحظه در لحظه عذابه لحظه های من بی تو
تجربه کردن مرگِ زندگی کردن بی تو
من که در گریزم از من به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گریه ی شب به تو هجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هام رو با تو قسمت کرده بودم
به تو عادت کرده بودم ای به من نزدیک تر از من
ای حضورم از تو تازه ای نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم مثل گلبرگی به شبنم
مثل عاشقی به غربت مثل مجروحی به مرهم
لحظه در لحظه عذابه لحظه های من بی تو
تجربه کردن مرگِ زندگی کردن بی تو
در خواب ناز بودم شبی
دیدم کسی در می زند
در را گشودم روی او
دیدم غم است در می زند
ای دوستانِ بی وفا
از غم بیاموزید وفا
غم با همه بیگانگی
هر شب به من سر می زند..!!