بدقول و ایران‌


دیروز رفتیم که اون ماشینه رو ببریم گاراج و درستش کنیم که از اونور اومدیم من حس می کردم که بابام ماشین رو دوباره بده و اینا!
رسیدیم خونه داد ماشین رو و گفت به اونا هم بگو جایی می رن؟ خلاصه رفتیم مصطفی رو رسوندم خونشون! بعد که رفتن بهبهانی! اصلا خوشم نمیاد!‌تنها دلیلی که خوشم میاد اینه که ایرانی توش هست!
راسی اونجا زهرا رو دیدم!  کاملا شانسکی! داشتم فکر می کردم اگه ...... رو ببینم چی میشه و اینا که اینو دیدم! البته جوری رفتار کردم که یعنی ندیدمش اونم همین کار رو کرد!‌ حدس می زنم منو دیده باشه! آخه من بازیگر بالفطره ام!‌  هر کسی که نمی تونه مثل من باشه! خلاصه اومدم بیرون که اون تازه رفت داخل!‌ نشستم تو ماشین کولر هم روشن کردم آخه کویت گرمه این روزا! و عجـــــــــــــــــــــــــب گرد و خاکی!
خلاصه!
دیگه؟
آهان امروز صبح رفتیم سفارت ایران! و الان مثل اینکه می خوان برن ایران!!!! آخه اینا هیچ کارشون  سر وقت نیست هااان!‌ الان که دیگه همه اومدن و دارن میان،می رن!!!!
اونموقع ها اون همه گفتم کسی قبول نمی کرد! تازه من همون موقع ها هم می خواستم تنهاایی برم و یه هفته ای یا دو هفته ای فوقش!
دیگه کم کم هم وقت رفتنه اما دوست ندارم بهش فکر کنم!

این اسم یکی از دوستان هست تو MSN Messanger:

در جهان تا می توانی ساده و یک رنگ باش ،،،
 قالی از صد رنگ بودن زیر پا افتاده است

*امشب هم بچه ها لب دریا ن! والیبال! خبرم کردن خواستم برم اما نشد!!!

**راستی!‌ دیروز هم زنگ نزده بود امروز دلم می خواست زنگ بزنه! با بابام رفتیم حولی! که کامپیوتر خواهرمو بیاریم که گذاشته بودن واسه درست شدن!‌
زنگ زد و قرار شد شنبه ببینمش! انشالله!‌  یعنی هر جور شده می رم! تو عمرم اینهمه بدقول نشده بودم!!!!!!

بدبختیه دیگه!!!

When God leads to the edge of the clif
         Trust him fully


Only one of the things will happen

   either he will catch you when you fall
                   or
   ...he will teach you how to fly

گیر بدبختی افتادم سه پیــــــــــــــــــــــچ!!!!!!!
اونروزی تصادف کردم! با شفر بودم...
زدم به یه خانوم دکتر  یعنی به ماشین یه خانوم دکتر!
داشتم از جهرا برمی گشتم این مصطفی نامرد هم باهام بود! دیگه... چیز خاصی نشد...
یه لحظه وایستادیم. یه لحظه فکر فرار کردن افتاد تو سرمون... گفتم بریم؟ مصطفی هم ساکت بود داشت نگاه می کرد! یعنی هر دوتامون دلمون می خواست! اما بعد گفتیم نه و پیاده شدم به زنه گفتم بیاد اینطرف وایسته من قبول می کنم اشتباه از منه و خسارتشم می دم! ( اندهههههههههههه معرفت و مرام و غیرت و مردونگی و هر چی بگی!!!!)
آخه! واقعا نتونستم... یعنی دلم نیومد. یه ساعت وایستاده بودیم که مهدی هم بیاد و خلاصه درازش نکنم که بعدش اومد و رفتیم پیش یه پنچری گفت می شناسمش نمی دونم چی! رفتیم طرف می گفت عوضش کن و ..........  بعد گفت اگه درست بشه حداقل ۳۰ دینار می شه. مهدی گفت نه اینقدرا نمی شه ظرف به عنوان تهدید اومد گفت خوب پس زنگ می زنیم به پلیس اگه می خوای! مهدی هم خوب حرفی زد گفتش که ببین بدون زعل(بدون ناراحت شدن) داریم حرف می زنیم! طرف جا خورد یکم! بعد مهدی گفتش ماشین من خراب بود و نمی دونم ۲۰ دینار درست مثل اول شد و از این حرفها!
بعد دیگه رفتیم سالمیه هم گشتیم! کوشش کردم به رگ بی خیالی بزنم اما خوب! بازم همچین نمی شد. حسابی هم تو ماشین دروغ سر هم کردیم که کجا وایستاده بودیم که وقی اومدیم دیدیم ماشینو زدن و کسی هم نبوده و لابد طرف هم فرار کرده! وقتی اومدیم خونه به برادرم همینو گفتم! خلاصه! وقتش رسید که بابام تنهایی رفت بیرون! خواستم بگم همینو اما نمی دونم چرا نتونستم!‌یعنی واقعا نتونستم دروغ رو بگم!‌در حالی که اگه می گفتم خیلی به نفعم بود! گفتم راسش رو می گم اونم خیلی سخت بود! ترسیدم!‌ خلاصه بعدش گفتم دیگه! هیچی نگفت!‌ گفتم نمیای ببینی چی شده؟‌ گفتش نه چیکار کنم؟
خلاصه بعدش فرداش فهمید خیلی ناراحت بودم باید می رفتم قرار گذاشته بودیم بلاخره بابا هم اومد و رفتیم!‌
زنگ زد که پیش همون پنچری بیاین! وقتی رفتیم مرده پنچریه حالت دفاعی به خودش گرفته بود! اما وقتی با بابام رفتیم جا خوردن! تابلـــــو تاثیر کرده بود! بعد که دیگه بابام گفت خوب بریم پیش یه گاراج؟ کجا بریم؟ مرده گفت صبر کنین من برادرم رفته یه جایی برگرده تو مغازه چون منم با این این خواهر میام! بابام گفت باشه رفت تو نشست و داشت باهاش حرف می زد! زنه هم تو ماشنیش بود. بعد مرده در اومد و از بیرون به بابام گفت تموم دکتر شما برین باهاش و هر جایی خودتون می برینش! زنه هم که شنید! گفت نمی دونستم! اشکالی نداره هر جایی می ریم درست کنیم!
حال و حوصله اینهمه نوشتن در مورد این جریان رو ندارم...
قبل از این جریان کامـــــــــــــــــلا حالی به حولی بود زندگی! الان ................. شده!

می دونی! اصولا این دوره،‌ دوره ی مردونگی و این جور چیزا نیست! من اگه همونجا می رفتم با زنه دعوا می کردم! یه چی علکی مثلا می گفتم چرا اینجا وایستاده و چرا جلو نمی ری یا این چرت و پرتا، یا اصلا نی ایستادم و می رفتم! راحت و خونسرد اینم کاری نمی کرد!‌ اونموقع می یومدم خونه اون دروغ تووپ رو هم که درست کرده بودیم می گفتم! اصلا به همچین مشکلی برنمی خوردم! اما...
خب دیگه! نتونستم!
هیچی دیگه. اینم بهونه گیرش اومد و استفاده هم کرد
من باید یادم بمونه که هیــــــــچ وقت مثل این نشم! و درک کنم بقیه رو هم!‌ نه فقط به فکر خودم باشم...

* این چند روزه می خوام برم س.....رو هم ببینم نمی شه!‌ تا دیروز که هر روز هم زنگ می زد که بیا! امروز اگه زنگ نزنه یعنی دیگه ناراحت شده!
راســــی! تولدش هم بود چند وقت پیش! از ایران هم برگشته... تازه سوغاتی هم آورده اما نمی دونم چی... من چی بگیرم واسش!؟

شرمنده

اون پستی رو که در مورد علیرضا عصار هست رو پاک می کنم! آخه هر کاری می کنم اون کد Dance age پاک نمی شه! مشکوک شدم بهش! بدم اومد!!!
پاکش می کنم! کاملا پست! شرمنده اونایی که نظر داده بودن...

تکمیل: راستی، اینم آدرس کلیپ خیابان خوابهای علیرضا عصار.  دیدی جبران کردم!