*دیگر منتظرت نمی‌شوم. باید بالا بروم...

راحت باش!

حتی اگر دلت خواست...

به خودت افتخار هم بکن!

حالا می‌توانی بدون ترس از سقوط کردن

یک گوشه از همان پایین‌ها

سایه‌ات را بـچـسـپـی

و یک زندگی مسالمت‌آمیز را دنبال کنی!

من اما آنقدر سقوط کرده‌ام که دیگر از هیچ ارتفاعی نمی‌ترسم!

حیف !

تو هیچوقت نمی‌فهمی از آن بالا دنیا را نگاه کردن چه مزه‌ای دارد!

*همینطوری قشنگ بود! و نیازی به آپدیت کردن داشت اینجا!
چی بنویسممم؟؟ هممم
خب چند وقتیه بچه های ایرانی پیدا کردم اینجا تو اردن! بیشتر از سعودی اومدن و همه مدرسه های عربی خوندن! یه چندتایی هم هستن که از کویت اند!
بعد، خب بهتر شده اینجا برام!‌اما نمی دونم چرا نمی تونم درست نمی تونم باهاشون عادی باشم مثل دوستای کویتم! یعنی کوشش می کنم هااا! ولی.. نمی دونم!
به هر حال آدمای خیلی باحالین  for the record
یه چیزی!‌ از وقتی اینجا اومدم! فارسی م هم کم کم داره: می رود زدستم صاحب دلان خدا را!!!!
See what i mean!
anyways, آهان! روزای اول وقتی این هم اتاقیم منو بیدار می کرد و اینا! باهاش فارسی حرف می زدم! می گفتم تو برو اول دسشتویی و اینا بعد من پا می شم!‌طرف هم می خندید!
اما آلانا! یعنی تا چند وقت پیش قبل اینکه با ایرانیای اینجا آشنا بشم حتی خواب هام هم به عربی شده بود! لول! الان بهتر شده!
راسی، جریان آشنا شدنم هم باحاله! دتا دخترو یه پسره دیدم پیش بانک تو دانشگاه وایستاده بودن و ایرانی حرف می زدن! منتظر موندم کارشون تموم بشه و پسره رو تنهایی گیر بیارم! دخترا رفتن پسره هم رفت تو بانک! حالا طرف هم یه ساعتی طول داد اونجا! آخر هم که در اومد باهاش دوتا پسر دیگه بود.. منم رفتم سلام کردم و اینا! گفتم می خوام آشنا بشم!‌
روو رو حال می کنین! هیچی دیگه اونا هم با بقیه آشنام کردن و So on!
تشنه م شد!
چهارشنبه بعدی امتحانات Second  تموم می شه و آخرین امتحان Final هم مثل اینکه 21/6/2005 هست! تابستونی که نمی گیرررررم!‌همین الان بدجور خسته ام! بعدش اگه خواهرم می مومند می ذارم اون نتایج رو بگیره و بعد با خودش بیاره یا بفرسته یا هر چی!‌اگه نه! خودم مجبورم بمونم که می گن یه هفته بعد می دن نتایج رو!
همینا!

*دیشب هم عید استقلال اینجا بود!‌با بچه ها ایرانی رفته بودیم یه پارکی که جشن گرفته بودن! خوش گذشت! اون دختره که لبخندش خیلییی قشنگه هم بود! عمدا اومد اینطرف هم وایستاد اما خب هیچ کدوم از بچه های خنگ معرفی نکردن دیگه! چه کنیم!؟؟
آهان! جشنه رو یعنی شرکت Fast Link که یکی از دو شرکت معروف مبایل اینجاس گرفته بود اما نکته جالب اینکه هیچ کدوم از ماهایی که fast link داشتیم خطمون کار نمی کرد!!!  بیرون از پارک امتجان کردم شد!‌ اما داخل نه!!
فیلم هم گرفتم با مبایل! ‌دیگه ندیدم تمیز اومده یا نه!
از رقص پای اردنیها خوشم اومده! دیشب یکی از بچه ها کوشش کرد یادم بده!
خلاصه بعد از اونجا در اومدیم رفتیم یه جایی نزدیک خونه هامون غذا گرفتیم و نشستیم تی ساعتای یک و اینا! بنده هم که شب قبلش درست نخوابیده بودم و صبح هم ساهت ۶:۳۰ بیدار شده بودم و تا ساعت ۵ هم داشنگاه بودم خوندن و ایینااااا!‌امتحان فیزیک!
بعد هیچی دیگه! آهان اومدیم من و کمال دخترا رو برسونیم خونه که یکم بالاتر از خونه ماست خونه شون!‌ تو راه یه ماشین وایستاد و یه چیزی گفت به دخترا! ما گفتیم بله؟؟ پسره در اومده به ما می گه: بله؟ چیزیه؟ چرا نگاه می کنی؟؟؟!! هیچی دیگه ما راه افتادیم! اونا سه نفر بودن و ما ۲ پسر و ۲ دختر!

دخترا نمی بودن خوب بود دعوا می کردیم یه کتکی می خوردیم خوب بود! لااقل کم نمی آوردیم! اما خب!‌ وقتی اینا اینقدر  عرب هستن که می بینن دوتا پسر دارن باهاشون راه می رن و میان اینطور ۱ر رویی می کنن! یعنی اگه دعوا می شد که بهونه می خواستن براش حتما به دخترا هم بشتر گیر می دادن!
جالب اینجاس که مطمئنم اگه ما یه نفر بیشتر با ما می بود مطمئنم که ارزه نمی کردن همچین حرکتی کنن!
Anyways ما هم خیلی جدی نگرفتیم شون و بیخیال رفتیم و رسوندیم اونا رو و برگشتیم خونه!
راااااستیییی!!
بهترین خبر اینکه از حدود یه هفته پیش! هم اتاقی احمق م در اومد و الان من تنها زندگی می کنم!!!!
خیلی آدم عربی بود!
بیخیال!‌
خلاصه تموم که شد برمی گردم کویت و چند وقت بعدش ایراااااااااااان! و شیش لیک!!! کبااااببب! چلو ها!!!! یه عالمه غذااا که دلم براشون تنگ شدههه!!!
چه زیاد نوشتم!
خب، حس بیحالی دارم! خسته مه هنوز!
خب تا برنامه بعدی همگی شما را به خدا می سپارم!
خوش باشین

P.S: علیرضا عصار عشق است!!!