یک قطره هم نه! نیامده است! نمی گذارم! نگذاشته ام!!!

البته تا الان!!!

و اما او چرا جدیدی ننوشته است؟! جدی می گویم! تا حالا چندین بار که دلم گرفته است با رفتن به اینجا حالم بهتر شده است! الان که در بدترین ...

واما کاش دوستی یا خواهری مانند او می داشتم! خیلی دل سوز است!


خودم: بابا عاااااااادددددییی! ولش!! یه چیز عادی بود! خودتم که شک داشتی و می دونستی که اصلا به هم....................... جوونیه دیگه!!! واسم فرقی نداره!!! (آره جون خودم!!!!!)

و اما کاش کسی رو می داشتم که باهاش حرف بزنم و درکم کند! همین امید را از او داشتم!!!

از ته دل می خندم

امروز یکشنبه ساعت حدودا ۳:۳۰!

و امروز ما نیز شکست خوردیم! و آنان که بر ما عزیزترین بودند بر جسدمان راه رفتن! و جشن بس عظیمی بر پای کردن!

آقا منی که خودم رو گرفته شدم امروز دست دوم شدم!‌!!‌   :)) و کسی منرا به دور انداخت!
و منی که اولین بار بود اعتماد می کردم! فکر می کنم که بدرد نخور شدم!

آری! در مورد او اشتباه کرده بودم! او را در تخیلاتم آنی تصور کرده بودم که نبید!
و اما الآن... بر خودم می خندم! البته با اجازه بزرگترا!

به شیوه Mr.Hex
واین ساعتی بسیار مبارک بود بر ما!!! و چون جانی دیگر به من بخشودند!!!

بابا تابلو! ما  بلد نیستیم! یه کلام:

مـبــــــــــــــــــــــــــایـــــــلــــــــم برگـــشـــت!!!