عشق یا وابستگی؟! That Is The Question


در دریای عشق شنا کردم...
قورباغه گازم گرفت فرار کردم!!


*چه توقعی داره وقتی خودش بی اهمیتی می کنه و Ignore می کنه آدم قربون صدقه ش بره و هی بمیره براش!!
نمی دونم آخرش چیه! اگه درست بشه خوبه!‌اما باید درست درست بشه!
یا Perfect یا هیچ!
همیشه وقتی تو یه مشکلی شدیدی می افتم شدیدا ته دلم به کمک خدا امیدوارم!! می دونم که ارزش هیچ نوع کمکی ازش رو ندارم اما ته دلم می دونم که خدا کمک می کنه و اینا همش یه حکمتی داره!
جالبه هان!

*بابا بیخیال دیگه ناز کردنم حدی داره
ما که رفتیم بعد ما تازه می دونی کی دوست داره

مگه ما چی کم گذاشتیم از مرام و معرفت
که تو با ما اینطور بد تا می کنی ای بی معرفت

راستشو بخوای دیگه خسته شدم رک بگمت
به دلم نشسته بودی گندیدی بریدمت

گفته بودم که برام نفسی می رم تا آخرش
نفسی که حرمتم رو بگیره می برمش!!

دیگه اون دنیای پر رنگ و چهلچراغت نمی خوام
واسه رو کم کنی تو هم شده سراغت نمیام

یادت میاد گفتم بهت اگه نمی شی مرهمم
تو رو خدا زخمم نشو که تیکه پاره ست بدنم

تو حین ناباوریها تو هم شدی یه زخم نو
هیچ نمی خوام مثل تو شم از جلوی چشام برو


چه رک می گه این!
نکته جالبش که منم خوشم اومده اینجاست که تمام آهنگاش و شعراش(جز دوتایی) از خودشه!!


تکمیل: از اینا خوشم اومد...

دوستی می‌گوید:
اگر به چیزی نیاز داشتی، من در کنارت هستم.
عشق می‌گوید:
به چیزی نیاز نخواهی داشت، من در کنارت هستم.
........
THE LAND OF HAPPY

Have you been to The Land of Happy,
Where everyone's happy all day,
Where they jock and they sing
Of the happiest things,
And everything's jolly and gay?
There is no one unhappy in Happy,
There is laughter and smiles galore.
I have been to The Land of Happy…
What a bore!

این آخری رو من همیشه می گم! مشکلات مزه ی زندگین! اگه مشکلات نباشه شادی ها و خوشی ها هم زیاد خوش نمی گذرن! به شرطی اینکه واسه خود آدم باشه و حل شدنی!


*برید اینجا و  Play Now!

بعد از مدتـــــــــــهــــــا!!

* این اواخر خوش می گذشت حسابی!
همه کارا و اوضاع هم توپس بود!!

دیگه گشت و گذار و ایناااا!!!

بعد!‌
الانا یه کاری هست!‌اگه انجام بشه که تووووووووووووووپس می شه!!!!!
پلیــــــــــــــــــــــــــــــــز خدایا!!!!

اگه می شه دعا کنین لطفا!! خیلی واسم مهمه!
اینکه طوری جور بشه کار که به نفعم باشه!‌ اینجا حرف زندگی در میونه!!!
مرسی!!
خب!
حالا که طلسم اپدیتیدن شکسته شد بعد از مدتها! کوشش می کنم زودتر اپدیت کنم!
فقط لطفا دعا کنین!!
خدایــا!‌ لطفا! جورش کن!!!
مرسی!!

این چند روز!!

 خب!!
پنجشنبه رفتم دنبال عبدالرحمن و با هم رفتیم بپلکیم!
اولش که اون باید از یه بانکی پولاشو در میاورد که تازه رسیده بود!
دو بار زد که یه مقدار پول دربیاره. تو ورقه نوشته بود پسورد اشتباهه! بهش می گم تو مطمئنی همینه؟!!! می گه آره باباااا من خودم تا حالا چندبار درآوردم با همین پسورد! آخرش که زنگ زد خونه فهمید پسورد رو اشتباه زده! اما دیوونه ه! زنگ زده بود خونه ش و قرار بود اونا پسورد رو بگن اومد دفه سوم هم امتحان کنه! گفتم دفعه سوم کارتت رو می گیره هاااان! گفت بی خیالش و زد. شانس آورد کارتش رو نگرفت!اما وقتی پسورد درست رو هم زدیم دیگه از پول و اینا خبری نبود!!
نوشته بود چون سه بار پسورد رو اشتباه زده دیگه از پولات خبری نیست! (یا همچین چیزی)
حالا باید بره بانک و بگه که غلط کردم و ....... منو ببخشید!!  
خلاصه حالش از این بابت گرفته شده بود!

* بعد هم رفتیم دنبال ممد یعنی اولش که رفتیم اونور پل نزدیک مدرسه پارک کردیم ماشین رو و رفتیم پیش ش.. که گفتش ساعت ۳ باید بره یه جایی و به من فهموند که کجا!! با ایما و اشاره  منم گفتم اوکی! خلاصه تو راه زیر پل تا مدرسه و برگشت یه عالمه خاطره زنده شد و مخ این رفیقم رو خردم و همه رو با تفاصیل دقیقش تعریف می کردم براش!‌حتی جاهای دقیق و اینا!!
بعم که برگشتیم تو ماشین و می خواستیم بریم خونه ممد که نزذیک اونجا بید تو راه دیدیمش! ای ناقلاااا!!!
هیچی دیگه! قرار این بود که بریم ماهی گیری مثل هر دفعه!! اما بازم یه چیزی که به عنوان طعمه استفاده کنیم پیدا نشد!! به جاش پاسور خریدیم و رفتیم بازی! راستی شهنام هم باهامون بید! همین دیگه! خوش گذشت! آخه با دوستان همه جور کاری خوش می گذره! بعــــــــد! آهاااااااااااااان!اون یارو که تو تالار وحدت ارادت داشت نسبت به ما رو هم دیدم!‌
اما! به خوشتیپی اون موقع نبید!
بعد هم رفتیم McDonalds یه چی بخوردیم. من که از غذاهای McDonalds هیچ وقت خوشم نمیاد! خلاصه این عبدالرحمن کلی با بلبل زبونیهاش ما رو خندوند! بعدشم که تو راه کلی مسخره بازی و حرف و اینا! 
وقتی هم ممد و شهنام رو رسوندیم خونه شون! عبدالرحمن گفت بریم خونه؟!‌(یعنی هنوز زوده) همون موقع هم ش... زنگ زد که من فلان جام می تونی بیای دنبالم؟! چون خیلــــی نزدیکش بودیم قبول کردم! رفتیم دنبالش و باز این دفعه با اون لب دریا و یه عالمه حرف! این ش... کسی که باهاش بره بیرون امکان نداره حوصله ش سر بره! همیشه یه موضوعی میاره که سرش بحث کنی و کیف کنی حتی اگه بحث کردنه نتیجه یی نمی ده!
خلاصه بعدم گفت بریم بازار! می خواست واسه نمی دونم کی که تو ایران بهش گفته بوده از این گردنبندای عربی بخره! رفتیم تو بازار سالمیه و یه عالمه گشتیم!
راااااســـی! همون اول کار اونی رو که لب دریا با ممد و شهنام و اینا دیده بودیم بازم دیدم!‌اونم تعجب! حتما گفته این دیگه چه موجودیه هر جا می ریم هست!
آخرش هم یه عالمه خرت و پرت گرفت این ش..... و با یه عالمه تاخیر راه افتادیم طرف خونه! نزدیک مدرسه هم که رفت نون بگیره واسه خودش وایستاده بودیم! ات.... رو دیدیم! جب روزی بود!
بعد هم هیچی! برگشتیدیم خونه!
بعد کلی خوش گذرونی که خوب نیست همشو اینجا بنویسیم!
خونه هم اعصابا همچین سالم نبود خونه بخاطر تاخیر!
آخه بقیه می خواستن برن بیرون! که ماشین بابام هم خراب می شه و نمی تونن!!
این یکی هم دست من و اینا هم گیر می افتن خونه! گناه دارن همه چی شون رو هم آماده کرده بودن!  
دیروز هم که بابام این یکی ماشین رو برد!
کار خاصی نبود ما بکنیم
آهان وقتی داشتم باشگاه می رفتم ممد زنگ زد که پارک احمدیه!‌ که کنار باشگاست!‌ دیدیمش و سوء تفاهم ها هم برطرف شد و خلاصه کلی فیض بردیم از حضور ایشون!! حالا یه چیزی هم بید که پیشنهاد کرد بهم منم فکر کنم انجامش بدم!
دعا کنین موفق بشیم!
همینا!!
روزای که خاطره ای نیست منتظریم یکی پیش بیاد بنویسیم! تا پیش میاد دیگه کسی حال و حوصله نداره بنویسه!
عجب روزگاری!!!

آلانم یه نقشه ی بدی دارم! خدا منو ببخشه! و همچنین کمک هم بکنه!
باشگاه هم برم که دیروز خیلی حال داد!!