من آن موجم که آرامش ندارم
به آسانی سر سازش ندارم
همیشه در گریز و در گزارم
نمیمانم به یکجا بیقرارم
سفر یعنی من و گستاخی من همیشه رفتن و هرگز نماندن
هزاران ساحل رو نادیده دیدن به پرسشهای بیپاسخ رسیدن
من از تبار دریام از نسل چشمه سارم
رهاتر از رهایی حصار بی حصارم
صاحب حصار من نیست
پایان کار من نیست همدرد و یار من نیست
کسی که یار من نیست در انتظار من نیست
صدای زنده بودن در خروشم به ساحل چون میآیم خموشم
به هنگامی که دنیا فکر ما نیست برای مرگ هم در خانه جا نیست
اگر خاموش بشینم روا نیست دل از دریا بریدن کار ما نیست