یه کلیپ!

http://www.bouseh.com/azto.htm 
حتما ببینین!
خیلی قشنگه!

دلم گرفته!!!
از اون بدجوراش!

خدایـــــــــــــــــــــــــا!!!

ادامه پایینی

 

اون پایینی مصطفی اومد دیگه ننوشتمش!

*خلاصه که اول اون جواب داد و می گه آره! گفتم آره چی؟! یعنی چی آره؟ خب کاملش رو بگو می گه نه نمی گم اگه ی خوای بگم خب نمی گم!
چندبار محمد صداش کردم! حواسش نبود آخرین بار که فهمید گفت محمد؟! من محمدم؟! گفتم خودت بفهم دیگه، اما خوبه زود گفت آهان گرفتم!
خلاصه اینکه تو اتاق پسرخاله ها بودیم و فقط محمد اون لحظه اونجا بود! مصطفی که خواب بود... خاله م هم تو سالن بود! خلاصه بعدش نمی دونم چی چی شد که گفت بعدا زنگ می زنم! خلاصه منم زدمم بیرون به محمد گفتم که بگو رفتم واسه مبایلم رصید بگیرم! خلاصه یه ساعتی حرف زدم و اینا بعدشم که دیدم دیر شده واسه اینکه فقز یه رصید واسه مبایل بگیرم رفتم یه دور مغازه مرتضی که بعد اگه پرسیدن بگیم رفته بودم مغازه مرتضی! حوصله م سر رفته بود!! خلاصه همینو هم گفتیم!
راسی امروز هم داره میره عمره!‌ واسه ۱۰ روز! گفتش به احتمال زیاد اونکار رو می کنه!! ولی قول نمی ده! :(