بیکارم دیگه!

عمرا اگه لنگه مو پیدا کنی
هر جوری خواستی با دلش تا کنی

این آهنگش خیلی قشنگه!

من به خیال سادگیم یه کار بهتر می کنم
کارمو از اینی که هست،‌پیشت خرابتر می کنم

خوب می دونم که شادی ان آدمای دور و برم
همه می دونم، اون منم که ابرو تو می خرم

Anyways بذار خاطراتمو بنویسم! خب دعوا هم وللش! تموم شد! دو طرف کوتاه اومدیم! من فکر می کنم من الکی کوتاه اومدم اما چیکار کنم دعوا بیشتر از اون یعنی دوستای بیشتر و منت کشیدن! که اهلش نیستم! پس ... بذار اینو فراموش کنم!

نشون زدی برگ منو          بدون که دست آخره
اگه برنده هم بشی           به باخت من سر بسره!

دارم گوش می کنم البوم جدید شادمهر رو.
اهان در مورد دیوونگی این اواخر هم بگم که فکر می کنم هنوز بچه ام! یعنی احتمالا این همون دیوونگی این دوره از زندگی هست! خب دیگه چیکار کنم! منم تو این دوره از زندگی هستم! من علاوه بر اینکه از اون خوشم میاد بهش احترام هم می ذارم! دوست دارم باهاش در میون بذارم و خلاصه یه راه حلی چیزی پیدا بشه واسه این موضوع!
مشکل اینجاست که دیگه با اوتوبوس نمی یاد! خونشون رو عوض کردن و دیگه با مامانش می یاد! اصلا می ره یه طرف دیگه می ایسته...

البوم جدید اندی هم قشنگه هااااان! دارم داونلودش می کنم! از http://melody.blogsky.com.

حوصله م سر رفته! دوست دارم چند وقتی برم ایران!  لوووووول این اندی انگاری این البومش رو از دل من خونده! ترانه های خوشم میاد و آره آره.
این روزا هم یکم قاطی ام!
خب بذار یه چندتا خاطره بنویسم:
آهان یه خاطره مال اون موقع که با بر و بچز رفته بودیم استخر. من و یکی دیگه در اومدیم که پیاده تا یه جایی بریم!(ابراج کویت) خلاصه راه خیلی کم معلوم می شد. چشمتون روز بد نبینه! ۴ یا ۵ ساعت تو راه بودیم بازم نرسیدیم! خسته نشدیم. ولی خداییش  آخه گفتم که لب دریا رو دوست دارم!
اون روز هم خیلی روز قشنگی بود هوای خنک و آسمون نیمه ابری! کویت که لب دریاش حرف نداره همش تمیز و شیک! خلاصه رفتیم از Mcdonald's هم غذا خوردیم و راه افتادیم!
تو راه از دور دیدم یه زنه سیاه داشت پشت سر یه مردی می یومد. مرده داشت ورزش می کرد و دستاش رو این ور اون ور می کرد! زنه هم از پشت دقیقا همونطور می کرد! من به بغل دستی م گفتم نیگا این زنه داره مسخره ش می کنه! اونا داشتن درست از مقابل ما می یومدن و منم پپسی مکدونالدز هنوز دستم بود. وقتی نزدیکای زنه رسیدیم من سرفه م گرفت و حواصم نبود. که دیدم زنه یهو راهش رو کج کرد و اومد طرف من و پپسی رو از دستم گرفت! من مونده بودم! پپسی رو برد به طرف دهنش. نزدیک دهنش که رسید خنده اش گرفت و بهم پس داد و گفت Just Joke, Just joke.این اتفاقات به قدری سریع بود که من هنوز فرصت نکرده بودم چیزی بگم! فقط می دونم که داشتم با یه حالت تعجب زنه رو نگاه می کردم! وقتی از حالت شوک در اومدم زنه راه افناده بود برگشتم عقب و گفتم: What?! is there a camera around here?!  بازم گفت: No no just joke, just joke!
آخه من گفتم نکنه یکی از این برنامه هایی که یه دوربین مخفی می ذارن و اینا :))
به زنه می خورد از این سیاهای امریکایی باشه قیافه ش شبیه اونا بود، اما حرف زدنش که گفت Just joke به جای Just joking ....
رفیقم هم مثل من تعجب کرده بود اول! بهش گفتم: یا این این زنه دیوونه بود یا خیلی آدم باحالی بود.
خب بیکارم می خوام بنویسم!
راستی مصطفی هم دوباره ایمیل فرستاده بود و گفته بود:
بابا من که نگفتم می خوام قطع رابطه کنم! منم یه جورایی می خواستم بگم ببخشید و از این حرفا! بعد هم گفته که یه وقت بذاریم بچاتیم! من جواب ندادم! با اینکه خیلی پسر خوبیه و یه زمانی بهترین دوستم بود! اما دیگه چیکار کنم! نمی تونیم با هم بسازیم!

Happy Valentine's Day

امروز مصطفی ایمیل فرستاده بود!
من موندم که چی شده یه دفعه!
Subjectش "سلام احمد" بـود.
متنش هم یه خاطره خیلی قدیمی که دورانی که کلاس دوم راهنمایی بودیم یه چیزی بهش گفته بودم! بعد گفته بود که به خاطر همون کوشش می کنه با من چندان حرف نزنه ولی باور کنم یا نکنم من هنوز از بین همه دوستاش تو کویت بهترینم!
بعد از اینکه اومد کویت منو Ignore کرد و اصلا خبرم نکرد خودم شانسکی دیدمش،‌بعدش وقتی اینجا بود با خیلیا قرار گذاشت رفت بیرون در حالی که من خیلی دلم می خواست یه بار باهاش درست حرف بزنم! خیلی دلم براش تنگ شده بود! وقتی کانادا بود هر چند وقت بعد به همه می گفتم که دلم واسه مصطفی خیلی تنگ شده! اما وقتی اومد دیدم که دلش نمی خواد با من رابطه ای داشته باشه! رفت هم خبر نشدم! فقط بعدش از یکی شنیدم! فکر کنم محمد بود.
من یه خصوصیتی دارم که اگه از یکی یا چیزی بدم بیاد خیلی راحت می تونم فراموشش کنم! مصطفی هم واسم فراموش شد تقریبا! الان بعد از حدود ۳ ۴ ماه از رفتنش به کانادا می گذره در حالی که MSN هم انلاین نمیشه! فکر کنم بلاکم کرده! Anyways الان یه ایمیل فرستاده که خاطره ۷ سال پیش یه چیزی بهش گفتم که ناراحتش کرده! خب می گم چی گفتم! اون زمان دعوامون شده بوده و بهش گفتم تو محتاج منی! الان ۱۸ سالمه! یعنی ۱۱ سالم بوده!
اما تا الان اثرش رو اون هست؟!!!!
چطور بعد از این همه مدت؟!....
اول یه ایمیل طولانی نوشتم بعد پاکش کردم!  نوشتم:
Salaam,
Nemidoonam chi shodeh yade oon moqe ha oftadi!
tanha chizi ke mitoonam dar morede on khatere begam ke maan on moqe ha mohtajet boodam(Rok o rast & kootah) nemidoonestam een hame taseer gozshte root. Anyways Sorry
Az raftaret fahmideh boodam ke ba man moshkeli dary! makhsoosan bad az eenke bargashty kuwait! man ham ta ghabl az eenke bargardi kuwait be onwane behtarin doostam yadet mikardam, amma u know what hapeened when u came back!
eenke az harf zadan ba man ya ... ehsas narahaty mikoni khob man ham behet hagh midam ke dige een karo nakoni! moshkel az me hast!
I hope har ja ke  hasty movafagh bashi

منظورم از اینکه اون زمان من محتاجش بودم اینه که بهترین دوستم بود! علاقه شدیدی نسبت بهش داشتم! که الان به نظرم اشتباه بود! آخه خیلی علاقه شدیدی نسبت بهش داشتم!
بعدشم از MSN ایمیلش رو پاک کردم و BLock!
این ایمیل بعد از فکر کردن طولانی و سانسور کردن خیلی چیزا نوشتم! اول می خاستم مثلا بهتر بنویسم اما بعد گفتم همین بهتره!‌حقشه! ولی واقعا پسر خوبیه! اما دیگه فراموشش کرده بودم بهتره که همون طور بمونه!
هنوزم تو فکرم! چی شده بوده؟! شاید اتفاق بدی واسش افتاده! که یه دفعه ای احساساتی شده و اومده اینو نوشته؟! واقعا امیدوارم سالم و موفق باشه! اما بازم نمی خوام دیگه همچین کاری به کارش داشته باشم! و فراموشش کنم!

ها ها ها
چقدر زیاد نوشتم این پایینی رو :)))
آخه می خواستم همه رو بنویسم و راحت بشم از شر اینا!
دفعه بعد هم در مورد همین نادی می نویسم اما این اتفاقات رو دیگه نمی نویسم و در مورد اووون