عیدتون مبارک!

                      آدم فروش
دست تو رو شده برام     قصه ها تو بلد شدم
من آدم خوبی بودم        به خاطر تو بد شدم
http://www.tahdid.com/music/Adam_Foroush_Demo_Mix.mp3


*خب...
پس مثل اینکه بلاگ سکای هم دوباره راه افتاد!!!

جریان من و اون دختره اصلا یه شکل دیگه به خودش گرفت.
آره این تو بودی که می گفتی ازش بدت می یاد احمد جونم! اما حالا چرا روز و شب به فکرشی؟!!
Diary عزیز من... بعد از اون همه دعوا و مشاجره دیگه اگه یه روز ساکت می موندیم و با هم به بهونه دعوا حرف نمی زدیم دلمون واسه همدیگه تنگ می شد! یعنی دل من که می گرفت یه جورایی هم مطمئنم که برای اون هم همینطور بید!
خوشم اومده ازش... خیلی... آخه واقعا دختر نازیه. سنگین و در عین حال شیطون :p شیطون به جاش هااان! منم که رککککک رکم! اینو همه میگن! خیلی وقتا به ضررم تموم می شه! آخه همون روزای اول بهش گفتم که ازش خوشم می یاد. اولین باری بود که از یه دختری به این شکل خوشم می یومد و بهش می گفتم. البته اینم فکر نکنین که منتش رو کشیدم و خودمو کوچیک کردم هااااان! نه، می دونین چی جوری گفتم؟! در عین حالی که دعوا می کردیم(دعوای شوخی و زبونی) گفتم:
نه قیافه داری، نه تیپت خوبه، نمی دونم من چرا اینهمه ذوقم بد شده که از تو خوشم اومده:))
بعد یه بار وقتی داشتم باهاش شوخی می کردم دیدم که اخم کرده و جواب نمی ده. گفتم چی شده؟! ناراحت شدین؟‌اگه ناراحت شدین ببخشید.(خودمم نمی دونیستم چرا ناراحت شده بود آخه من چیزی بدی نگفته بودم). اما بازم جواب نداد. بعد فهمیدم که مثلا می خواد کلاس بذاره! منم همون روز از اول تا آخرش اعصابم خورد بود... شنیدم که دوستاش می گفتن چقدر تاثیر کرده، وای وای. اما من اصلا   اینجوری بودم.
فردای اون روز هم همینطور. اصلا هم باهاش حرف نزدم.  نشسته بودم و CD Player گذاشته بودم و ترانه گوش می کردم. و داشتم با بقیه حرف می زدم که حواسم شد که این روش طرف منه و داره یه چیزایی می گه. آخه منم که اون Headphoneها رو گذاشته بودم تو گوشم و چیزی  نمی شنیدم اینم از فرصت استفاده کرده بود و داشت با دوستاش مثلا به من یه چیزایی می گفت و داشتن می خندیدن. منم با حالتی اخمو برگشتم نگاش کردم. تا نگاش کردم دیدم هل کرد و برگشت رفت پشت صندلی. گفتم:‌اگه با منی خوب من نمی تونم چیزی بهت بگم چون شاید دوباره گریه ت بگیره! چیزی نگفت. همه دخترا ساکت شدن. فردا صبحش که آدمای زیادی نبودن اومد و عقب نشست. بعد یواش گفت:‌
"آقا احمد. منم برگشتم نگاه کردم گفت: اگه میشه جلوی محمد(داداشش که اول دبیرستانه) این جوری با من شوخی نکنین. آخه ناراحت می شه!"
گفتم:‌ خب چی بهت بگم؟! بعد تند گفتم: باشه چشم. ببخشید!
وقتی معذرت خواهی کردم:‌گفت نه نگفتم که معذرت خواهی کنین ولی جلوی محمد ... آخه شما خیلی مستقیم می گین!
گفتم: جور دیگه یی بلد نیستم! :))
اما اون لحظه با حالت جدی می گفتم.! خلاصه معلوم بود که از اون کار اون دفعه ش پشیمون بود! اما خوب شد که فهمید من اهل منت کشیدن نیستم. اینم اولا فکر می کرد من از اونایی هستم که با همه دخترا گرم می گیرم و با همه دخترا دوست می شم و اینا. به همین خاطر خودش رو گرفته بود!
اما وقتی دید که از اون کارش ناراحت شدم. فرداش دوباره اومد با یه حالت مودبانه مثل روز قبل گفت:‌ ببخشید، شما چرا فقط با من شوخی می کنین؟ گفتم:‌ خب گفتم ببخشید بعد از اون که گفتین شوخی نکنم دیگه چیزی نگفتم که! گفت:‌نه من منظورم توهین نبود فقط می خوام بدونم چرا فقط با من شوخی می کنین. من از دهنم پرید که: خوشم می یاد ازت! بعد زود اومدم درستش کنم گفتم: می یومد
اون قرمز شد و چیزی نگفت دیگه! اما تو فکر بود!

امتحانات!

سلام
*امتحانات ترم اول شروع شده! اولین امتحان دیروز یعنی ۴شنبه بود!‌ ریاضی!!!
شنبه هم امتحان شیمی داریم!
Pls دعا کنین نمراتم خوب، خوب باشه.

ادامه داستان...

منو با تنهایی هام تنها بذار دلم گرفته
روزای آفتابی رو به روم نیار دلم گرفته ...

*خلاصه روزای اول اینقدر شلوغ بود همین دختره! مثلا از اون پشت کاغذ و اینا پرت می کردن. یه روز که من حسابی از همه طرف حالم گرفته بود اومدم نشستم تو اوتوبوس که برگردم خونه. که اینا باز شروع کردن کاغذ پرت کردن. بیشتر هم می خورد به من. حالا به من ربطی نداره که عمدی بوده یا نه، چند بار برگشتم به چند نفرشون گفتم: لطفا یه من نزنین. :P  آخه کسی رو نمی شناختم! اما بازم می زدن! آخراش که دیگه حالم گرفته بود یه فرصت خیلی خوبی گیرم اومد که بزنم تو حال این دختره!‌ منم که حسابی ازش بدم می یومد این فرصت رو از دست ندادم. امام علی گفته: الفرص تمر مر السحاب! یعنی فرصت ها مانند ابرها زود گذر هستند(پس از دست ندهید!). جریان اینطوری بود که این داشت مثل همیشه بلند بلند حرف می زد و به دوستاش می گفت: من خوشکلم و من خودم می دونم که خوشکلم!(البته به شوخی هان!)ولی خب من = آخه خوشکل نیست، یعنی چیز خاصی نیست! معمولیه! خلاصه این تا حرفشو تموم کرد من زودی بلند گفتم: آره!!!! خیلییییییی!!!!(با لحن تمسخر بخونین). همون موقع هم همه ساکت شدن، فقط اگه اونجا می بودین. :)) همه یک دفعه ای شروع کردن به خندیدن! همه هم عمدا بلندتر می خندیدن و به من می گفتن آفرین. :)) آخه حتی پسرای راهنمایی و ابتدایی هم با این لج هستن!‌از بس که شررره!
خلاصه باید اونجا می بودین تا قیافه ش رو می دیدین.

***من این بالایی ها رو دارم می نویسم که یه مثالی زده باشم که اکثر دخترای ایرانی اینطورن که .قتی فقط فکر کردن* فکر کردن هااان! که ازش خوشت می یاد دیگه زمین تا آسمون عوض می شن. اصلا همچین خودشو می گیره که نگو!!! صورتش رو هم ازت پنهون می کنه انگار طلاش می ریزه. اینو گفتم که یکی نیاد فکر کنه من خیلی کشته مرده این یارو هستم هااان؟!! نه اصلا! فقط طولانی شد دیگه ببخشید، آخه من طرز نوشتن رو که درست بلد نیسشم چه برسه به خلاصه کردن. تایپ فارسیم هم که برعکس انگلیسیم کاملا ضعیفه!

** :))‌ تا حالا ۳ بار یه متن طولانی نوشتم اما پاک شد!!!  شرمنده این دفعه حوصله نکردم بیشتر از این بنویسم!

*** فردا یعنی یکشنبه امتحان فیزیک داریم*، دوشنبه هم امتحان شیمی. لطفا دعا کنین فردا  امتحان نگیره!

فعلا بای!