بازم سفر ..

*دو هفته ای می شه برگشتم !! اصلا حس نوشتن نبود!‌ مصطفی دیروز یعنی پنجشنبه برگشت تهران.. منم دوشنبه دارم می رم به احتمال زیاد! دوستان از دور می بینن می کن خوش به حالت همش در حال مسافرت و یه پات کویت و یه پا ایراااان و .....‌!! نمی دونن خودم خسته م از این وضع!! هر چه زودتر به استقلال کامل برسم بهتر !!‌ فقط باورم نمی‌شه که به این زودی دلم واسه ایران تنگ شده! حتی حوصله سر رفتگی و دل گرفتگی هم فرق می کنه اونجا! 
فردا اولین روز مدرسه ست و دوستمون مجتبی دوباره برگشته و دانش آموز شده!  lol و همچنین داداشش مرتضی اما اون می ره ایران! یاااادش بخیر روزای دانش آموزی‌ه ما!‌
 یه سر حتما باید برم مدرسه که ببینم ص... رو! مشکل اینه که صبح‌ها اصلا وقت ندارم!
تولدم هم اومد و رفت! یه سری کادو و اینا مثل همیشه! ! ولی فرق ایندفعه اینه که قولی دادم به خودم و خدا! حتما عمل می کنم!

* از البوم های جدید هم چیزی نیست که به دل بشینه! جز آهنگ "زندگی"ه حبیب! که خیلـــی خوشم اومده!

*توجه کردی آدم که یه مدت ننویسه اصلا یادش می ره نوشتن؟!!‌ دقیقا عین درس خوندن می مونه!‌ :p

ایـــنم پاتوق بچه های کویت در تهران - دربند:

P.S: آپلود نمی شه! بیخیال فعلا باید برم بچه‌ها منتظرن! تا بعد

یزد

فعلا اینجام دیگه! اومدم پیش مصطفی! هتل جهانگردی! تا دو روزی هم باشم یحتمل!

*یه چیز خیلی جالب! دلم بدجوووووری واسه کویت تنگ شده اما نمی تونم هم از اینجا دل بکنم و زودتر برم..!!! چیکار کنم؟!

این دوتا کشور عشقای زندگی منن!! و متنفرم از اردن! هر بار هم یادم می افته دارم می رم اونجا هااا اصلا یه طوریم می شه! خدا خودت یه کمکی کن دیگه!

ادامه دارد...

شمااال

*جرج برنارد شاو: "بیهوده است که در زندگی تلاش کنید خودتان را پیدا کنید، باید تلاش کرد که خود را خلق کرد"

 

به به! می بینم که بــــــله!!!

*دعوت بودیم خونه ی یکی از بچه ها!!! آقا حسااابی خوش گذشت! شنا تو دریا! مسخره بازیها! نارنجستــــان که نگوو!!! حیف که اونجا کم بودیم وگرنه باحالتر هم می شد!  به قول مصطفی خرد هم شدیم!!

از عرب بازی هامون بگم که حـــــرف نداشت! من و مصطفی شده بودیم عرب... حالا جالبش اینجاس که جلو اونایی که عربی حرف می زدیم یه دفعه یی حواسمون پرت می شد بر می‌گشتیم با اون یکی دوستمون فارسی تهروونی حرف می زدیم! بعد هم واسه اینکه دوستمون هم کم نیاره گفت یه کلمه به من هم یاد بدین بلاخره مترجم‌تون هستم.. من هم گفتم بگو "شلون" که به کویتی می شه "چطور؟" دیگه حواسم پرت شد و یادم رفت معنی شو هم بهش بگم! رفتیم یه چیزی بخریم این مصطفی به عربی حرف می زد با فروشنده خانوم این بنده خدا دوستمون هم با یه حالتی می گفت‌ "اشلون اشلون" انگاری می خواد مصطفی رو آروم کنه یا بگه چشم!!!‌ اونم از آخرش که دید نمی شه دیگه بلند گفت:‌ " بابا Just اشلووون"!!!!

*خلاصه جای همه ی اونایی که نیستن رو حسابی دارم پررر می کنم! حس تعریف کردن نیست همچین آخه حال هم نمی ده تعریق کردنش!‌ liveش را عشق است!

ادامه داستانها و ماجراها باشد که شاید روزی حسش بود!