دلم بد جور تنگ شده براش...
هنوز فردا هم مونده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


بابااااااااااااااااااا!‌من که اینطوری نبودم!!‌چه م شده؟!‌ من که از اون آدمای بی احساس بودم.

پسر... بفهم.. زوده براتون! ولش...

ولی نمی تونم که ولش کنم. من هر وقت دنبال چیزی که می خواستم می رفتم. حالا اینو که بیشتر از همه می خوام ... نمیشه!

شاید همین فرصتت باشه که خودت رو امتحان کنی و این که بر خودت پیروز بشی رو هم یاد بگیری! مگه تو همیشه نمی گی که کارایی رو که فکر می کنی نمی تونی انجام بدی یا دلت نمی خواد به زور انجام می دی...

آره اما این فرق می کنه! ok؟!!! تو که منو اینهمه می شناسی باید بدونی که من کاری که دلم بخواد می کنم!‌ و خیلی هم لجبازم. من خیلی خوشم می یاد ازش. خیلی هم دو..... یعنی خیلی وقته منتظر یکی بودم و می خواستم که یکی رو ... از یکی خوشم بیاد و اونم از من خوشش بیاد و شانس آوردم که دختر خیلی خوبی هم هست. خیلی خیلی خیلی خووووب!

پس چرا می ترسی بگی دوستش داری؟!!!

چون .....
آه ه ه ه ه! برو بابا تو هممممممممممم!!!!!!


این رو از اینجا برداشتم:

دنیای یک ایرانی خیلی قشنگه اهنگش. خوانندش ستار هست.

استخر وشنا...



والله می خواستم یه چیزایی بنویسم اما...
همین الان یکی زنگ زد که برم این پارک پیش خونه مون اومده اونجا!

خودمونیم هااان! زندگیم خوب چیزی شده!
ماشالله ماشالله. بزنیم به تخته!
می خواستم راجع به سه شنبه بنویسم...
فعلا تا برم یه چیزایی می نویسم:

سه شنبه که می خواستم برم یه یکی از بچه ها زنگ زدم و گفتم بیا بریم. خلاصه اونم قبول کرد و بعد دو نفری راهی استخر شدیم. اونجا که رسیدیم پسرخاله ام و بقیه دوستان اونجا بودن...
یکم شنا کردیم و بعد رفتیم واسه شیرجه زدن.محل شیرجه زدن سه تا بود. یکی پایین یکی وسط و اون یکی هم بالای بالا. اولیش که مشکل نبود همه پریدن!
دومی و سومیش رو بسته بود اما بعد که من به مراقب گفتم اجازه داد. از اونجا همه پریدن. من یه بار قبل تقریبا سه چهار سال پیش رفته بودم که نتونسته بودم از اونجا بپرم و برگشته
 بودم!
از شما چه پنهون که ایندفعه هم می خواستم برگرم اما مصطفی که از پایین گفت بپر مرد دریا(آخه اون اینجا رو یه بار دیده) منم گفتم حالا که اینو گفتی دیگه باید بپرم. دل به دریا زدم(یا بهتره بگم دل به استخر زدم) و پریدم. عجب کیفی داره!!! وقتی که تو هوا ول می شی و میری یه طرف آب. اون ترسش خیلی باحاله
خلاصه چند بار دیگه هم پریدیم. و بعد دیگه لباسمون رو پوشیدیم و در اومدیم. مصطفی و اینا با هم می رفتن و منم بات دوستم پیاده راه افتادیم به طرف ابراج کویت! راه خیلی زیادی معلوم نمی شد از اونجا معلوم بودم. مخصوصا که هوا هم خوب خوب بود و توجه داشته باشین که لب دریا بود و دریا هم آرام و قشنگ. منم که گفتم عاشق دریا هستم و اونم تو روز. خلاصه راه افتادیم حالا بقیه اش برای بعد...

Take Care