بازی

تازه از بازی سپاهان اصفهان با تیم العربی کویت اومدم! نیمه اول داشت تمام می شد که رفتم تو باشگاه و سپاهان ۱ و کویت ۰ بود! آخرش ۲ - ۲ تمام شد!!! اما مردم خیلی کم اومده بودن نسبت به بازیه قبلی! آخه کسی نمی دونست، درست تبلیغ نکردن واسش! بازی قبلی پوستراش همه جا بود و همه خبر داشتن!

الانم تو کافی نت نزدیک همون باشگاه هستم! که تو منصوریه هست! مردم منصوریه اغلب شیعه هستن و اینجا هم پر حسینیه هست! همین که بیرون برین هم سر و صدای حسینیه ها بالاست! شلوغ هم هست سرشون! مخصوصا که حسینیه های همینجا پارسال معجزه هم شده بوده! خواهرم خونش همینجاست و تعریف می کرد که تو حسینیه بودن و مراسم شروع بوده که می بینن از بالا سرشون یه نوری رد می شه! حالا من که باور نمی کردم اما خواهرم خودش آدم خیلی منطقی هست و می گفت نه من مطئنم که سر کاری نبوده! بعدش هم کویت مردم بیکار نیستن که از این کارا بکنن! بعد از ظهر همون روز هم تو یه حسینیه دیگه تو همون خیابون که یکم پایینتر از اولی هست یه معجزه دیگه شده! اون دیگه خالی بوده و دو نفر از خدام زن داشتن تمیزش می کردن که دیدن بازم یه نوری اومده و رفته به طرف دیوار! و رو من بعدا خودم دیدم که جای یه اسبی بود که یه آدمی روش نشسته و شمشیر هم دستشه! البته عکس رو دیوار از بش بهش دست زده بودن پاک شده بود ولی یه مردی با دوربین دیجیتالش عکش گرفته بود و معلوم بود! نکته جالبی که من متوجه شدم هم شبیه یه آدمی بود که رو اسب نشسته بود و هم شبیه عکس یه مردی از گردن به بالا! البته من اینطور دیدم!

خب من حسینیه های اینجا نمی رم که اصلا کسی رو نمی شناسم! :P من حسینیه کربلائیه رو دوست دارم! همه بر و بچز می رن اونجا بعد اونجا بیشتر عربا هم هستن و ایرانیایی که بخوان دنبال غذا بیفتن و شلوغ کنن کمترن! اونجا هر شــب هم غذا می ده! جوری که زیادی هم می مونه با اون همه آدمی که میان. اونجا ساعت ۹ شروع می شه. راستی صاحب حسینیه کربلائیه هم یه کویتی شیعه هست که معروفترین Super Marketهای کویت رو داره! یعنی هر کسی بخواد بره خرید واسه خونش می ره اونجاها! خلاصه آدم پول داری هم هست! باید هم باشه به نظر من با این همه صوابی که از این حسینیه می بره! راستی اون سوپر مارکتها هم به اسم زنش هستن:
المیره

*ظهر حالم بد جور گرفته بود! ................................................................

* چندتا پسرای ایرانی اینجا اومدن که متاسفانه نمی شناسمشون ولی اونا منو می شناختن! جالبه! حسابی معروف شدم تو مدرسه فکر کنم! بعضی وقتا بعضیا میان با اسم صدام می کنن که اصلا قبلا باشون حرف هم نزدم و نمی شناسمشون!

این لینکه هم بعدا به دردم می خوره!

دل دیـــونـه

همــیـشـه عــاشق این تـرانه بودم، از اولین باری که شنیدمش:

هوای گریه دارم، تو این شب بی پناه
دنبال تو می گردم، دنبال یک تکیه گاه

دنبال اون دلی که تنهایی رو می شناسه
دستهای عاشق من لبریز التماسه

هزار و یکشب من  پر از صدای تو بود
گریه هر شب من فقط برای تو بود!!!


الان حال و هوای من مخلوطی از این ترانه و ترانه آدم فروشه!

بیــــــــــکار بودم؟!!!!

داغــونم پســر! حــسابـــــــــــــــــــــــــــــی!

آدم فـروش دسـت تـو رو شـده بـرام
قـصـه هـاتـو بـلـد شـدم
عـاشـق سـر بـه راهـتـو کـشـیـدی دنـبـال خودت
هـر چـی که بـوده بـیـن مـا وردار بـرو مـال خـودت


نــشـون زدی، بــرگ مـنـو
بــدون کـه دسـت آخـره


اگـه بـرنـده هــم بـشـی

بـه بـاخــــت مــن سـر بســره!!!

بی احترامی

همین چهارشنبه قبلی مدیرمون سر صف بعد از اینکه یه عالمه در مورد قوانین مدرسه و اینا گفت آخرش اومد و گفت: اونی که فرم نمی پوشه و می گه من پیش دانگاهیم غلط کرده! با کمال پر رویی می یاد می گه که من پیش دانشگاهیم و نمی خواد لباس فرم بپوشم!

همه نگاهها به طرف ما بود! :)) منم چیزی نگفتم چون می دونم که چیزی حالیش نیست این مدیره!
به خدا یه زمانی بود که مدیرمون آقای ملکی بود! مدرسه نظم داشت و خیلی باحال بود. یا زمانی که فیضی زاده سرپرست بود. ناظم:‌کجینه باف.
اما بعد از اون به قول یکی از معلمامون گرفتن هر کی که ارزه(یا عرزه) معلم بودن رو نداشت گذاشتن مدیر و ناظم! اون نظم چند ساله ای که مدرسه ایرانی داشت به کلی از بین رفت! حالا یه آدم خنگی مثل این مدیر فعلیمون اومده و سر صف! سر صف فحش می ده!

کار همیشگی خودمه! همیشه یه چی می شه می گم ما که پیش دانشگاهی هستیم دیگه :)
آخه وقتی اونا خودشون احترام بزرگتر بودنمون رو نگه نمی دارن ما باید یه چیزی بگیم دیگه بابا! فرم! از اول سال تا حالا یه بار هم فرم نپوشیدم! تا جایی هم که می تونم نمی پوشم ;) آخه شلوار قهوه ای و پیراهن زرد هم شد فرم؟! تازه اونم باید حتما همون پارچه ضایعی که مدرسه می ده باشه!
بابا ناسلامتی من رفتم دانشگاه و اکراین و با یه عامله استاد و اینا سر کار داشتم! هر چند همه با من مثل یه بچه رفتار می کردن آخه ۱۷ سالم بید! ولی دلیل اصلیش این بود که زبونشون رو بلد نبودم! اونام انگلیسی بلد نبودن! :P همچین با من حرف می زدن انگاری می خواستن به یه بچه بفهمونن! ولی خوب خوششون می یومد که ۵ ۶تا زبون بلد بودم!

*چرا تیریپها همه این شکلی ان؟! پس اون تیریپهایی که همه روزه می بینیم تو ایران کو؟! راستی امروز روزنامه القبس کویت یه عکسی از یه دختر ایرانی در حال رای دادن گذاشته که نگو! البته من ندیدم و یکی بهم گفت. ولی خیلی تعریف می کرد :P 
بخدا واسه اینا انگاری خوشتیپ بودن جرمه! هیچ وقت حتی تو مصاحبه و اینا هم ندیدم که یه پسر یا دختری که یه تیپ خوبی زده باشه رو بیارن!

*راستی امروز اول محرمه! باید کمتر آهنگ گوش کنم! خوبه فرصتی می شه که یکم استراحت هم بکنم. خداییش اینقدر ترانه و اینا گوش کردم که دیگه هیچ آهنگی واسم همچین تازگی نداره! الان خیلی راحت می تونم بگم که کی کدوم ترانه رو از کی دزدیده! که تو ترانه های ایرانی زیاده.
خب! ۴شنبه و ۵شنبه و جمعه و امروز تعطیل... حالا فردا مدرسه!

می بینمش؟!