بیرون و ملاقات!

*امروز رفتیم طرفای شرق! کجـــــــآی خیابان احمد جابر پیاده شدم و رفتم طرف دریا! یعنی همون ابراج! بلاخره بعد از مدتی چشممون به دیدار بعضیا هم روشن شد! این فرق داره با همه! واقعــا!
جالب هم بود!
اول که رفتم تو سه نفرشون نشسته بودن بعد یعنی مثلا گفتن که برو پیش اون پسره پیرهن قرمزه! رفتیم اونم مثل اینکه کار داشت! :))
راستش از این کار خوشم نیومد!‌ نمی دونم چرا! شاید چون نمی خواستم منم با اون مقایسه شم! یعنی شخصیت من مثل شخصیت اون نیست! اون حدس می زنم از اون آدمایی هست که همچین یه نمونه ثـــــــــــی؟! ... همون دیگه!
بعدش راه افتادم که برم که همچین یه نمونه هل کردن همه شون!

دیگه اومدم خونه یه جورایی قاط بودم و تو فکر! تا اینکه یکی از دوستان با اون حرف زدیم و اینااااااا!‌ و نظرشو خواستم و هچین راحتم کرد!
مصطفی س..... رو هم دیدم!‌ :) نامرد هم هستی که اینجا رو می خونی!‌ :))
راسی مصطفی!‌به قول عربا! ما اوصیک! ابرو ما رو نبری! جریان تلفونه رو می گم! بین خودمون باشه پلیز! ;-) راسی وبلاگ رو هم :)
دوباره که برمی گشتم از ابراج به مصطفی زنگ زدم و دیدمش!
مصطفی راستم گفت که امشب خوابم نمی بره! ولی نه به خاطر اونی که تو فکر می کنی Mosi! این چیزا همچین عادیه! من تو فکر یه چیزای دیگه بودم...

بعدشم هیچی با تاکسی اومدیم و با راننده هم حسابی بحثهای سیاسی میاسی و دینی کردیم!‌ .

این شعره رو هم تقدیم به او:

گ
فته بودی که چرا محو تماشای منی؟

وآنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی!مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود

ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی!
نظرات 1 + ارسال نظر
سوسک قطبی دوشنبه 29 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 01:15 ب.ظ

سلام.احمد من واقعا شرمنده هستم چون شماره رو به همه گفتم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد