شنبه امتحان ریاضی بید! هیچی خرابش کردیم
اما امروز امتحان فیزیک! از همون اولش یکی از این مسولای جلسه نامرد که حتی نمی شناسمش منو برد نشوند جلوی جلوی! وسط کار که نشسته بودیم گفتم: آقا شما کلاس ندارین؟! :))
هیچی دیگه!بازم خوشبختانه کار خودمون رو کردیم و تقلبی کردیم!
گواهینامه هم که بابام نمی دونم می خواد بگیره یا نه! سر لجه که بعد از امتحانات! آخه عزیز من اونموقع چیکارش کنم؟ مهم الانه!
اهان! بعد از امتحانات یعنی موقع اعلام نتایج و اینا! یه کاروان عمره هست. مسولهاش هم از بر و بچه های خودمون هستن! خالد هم گیر داده که باید بیای. و با من باش و اینا!
۱۰ روزه، ۴ روز تو مدینه ۴ روز هم تو مکه! با هتل و اوتوبوس و همه چی ۵۰ K.D
قیمت خیلی خوبیه! خیلیها دارن ثبت نام می کنن! بیشتر خانوادگی هستن و معمولا مجردی مثل من نمی گیرن! اما خب پارتیمون کلفته!
آخه اون آدمایی که می دونن احتمالا مردم آزاری می کنن رو که نمی تونن قبول کنن! یعنی اینجوری می گن! اما خودمونیم اون آدما هم نمیان برن عمره مردم آزاری کنن...
شامانی اونروزی اومد گفت بیا کارت دارم، رفتم پیشش می گه: من با یکی از دوستای فابریک اون اونروزی داشتم حرف می زدم بعدش گفتم که این چرا اینجوری کرده با یکی از بچه ها که رفیق ما هم هست؟ گفتش که اون شروع کرد در مورد یکی دیگه حرف زدن! بعد بهش گفتم که من اصلا اونو خبر ندارم تو خودت لو دادی! :))
خلاصه اینکه گفته نمی دونم این بهت چی گفته ولی چیزی نبوده! فقط با هم حرف می زدن و دوست من دیگه نخواسته و تموم شده!
چیزی که حرصم رو در آورد اینه که همونطور که فکر می کردم همه کثافتکاریهای اون پسره افتاده گردن من! گفته که آره این احمد هم رفته ای دی شو پخش کرده! آخه به من چه؟!
اما شامانی هم نامردی نکرده و گفته:اولا که این پسره و که من می شناسم پسر فهمیده ای هست و حتی اگه از اون بدش اومده باشه هم نمیره ای دی شو پخش کنه! این حتما کار اون یکی هست! بعدشم به نظر من این رفیق منه که بی عقله! چون کسی که با ..... دوست بوده و تازه اون ولش کرده، این رفته با اون دوست شده!
می گه دختره مونده بود بعد گفته آره! امثال اونا فقط واسه ۱۰ دقیقه خوشی می خوان شما رو!
خلاصه دمش گرم دفاع کرده! اینقدر قاط زده بودم از اینکه این کارا افتاده گردن من! اومدم بیرون دوباره پسره اومده پیشم که احمد این س...... داره اذیت می کنه! می ره به .... می گه که داره با من حرف می زنه! حالا من از اول داع کردم این دوباره داره .... خوری می کنه! همونجا سرش داد زدم و بهش گفتم که خب به من چه! بزرگترین اشتباه من این بود که تو رو یه زمانی به عنوان دوست انتخاب کردم! داشتم داد می زدم که مصطفی اینا اومدن و نذاشتن!
خلاصه به قول مهدی! من الان تو یه باتلاقم! هر چه بیشتر تکون بخورم بیشتر می رم تو! بهتر بیخیال بشم! بخدا می خوام! اگه آدمای عوضی مثل این پسره نمی بود من خیلی وقت بود اصلا یادم رفته بود!
اینم از بی عقلی دوره نوجوونی مون! آخه بچه! تو رو چی به این کارا! همون اول که بهش رو نمی دادی یادته که چطور دنبالت بود و وقتی باهاش دعوا می کردی !! اون روز بعد دوباره به یه بهونه یی می یومد یا حرف می زد یا یه کاری می کرد که دوباره شروع کنه! حالا اون اومده واسه من خودشو گرفته!
آخه بچـــــــــــــــــــــه! مگه مرز داشتی؟!
خلاصه مثل اینکه رفتن یه داستانایی بعضیا تو مدرسه پخش کردن چون رفتار بعضیای دیگه هم تغییر کرده!
بازم به درک؟!
به درک!
ننگ است در طریقت ما کینه داشتن