خاطرات خلاصه ی این چند روز!!!

سریع یه چیزایی رو می گم و می رم!

از شنبه مصطفی هم اومد باهام خونه مون!
اممم!
شنبه بعد از امتحان با یوسف پلیکیدم بازم! بعدش...! آهان! زنگ زد سلام افلاینا چی بود واسم گذاشته بودی؟؟ گفتم نمی تونسی جواب بدی؟ گفت نه آخه گفتم زنگ بزنم باهات حرف بزنم بهتره!
راسش ایندفه سرد حرف نزدم!
والله منم از این مسخره بازیها خوشم نمیاد! ولی افتادیم دیگه! یعنی مسخره بازی نیست! می خوام مسخره بازی تموم بشه! اینقدر دلتنگی و مسخره بازی چی چیه دیگه!؟؟؟؟  عین بچه سوسولها!!!
خب دیگه! اممم تا حدی حرف زدیم! نامردا شامراد و اینا هم که احمــــــــــد با کی حرف می زنی! و این مسخره بازیها! اووه! مهدی رو آخرش هم ندیدم درست!‌نامرد! نمی دونم چرا از این پسره اینقدر خوشم اومده!‌ :)) باحاله!
دیگه اینکه ....
آهان یکی از چیزایی که گفتم این بید که تو یه حرفی واسه گفتن نداری؟ گفت نه گفتم مطمنی؟؟!! می گه چرا انتظار چی رو داری! گفتم خب بیخیال! هیچی!
بعدشم! آهان گفتم چرا می ری به ش...... یه چیز می گی بعد به من یه چی دیگه! چند دقیقه که دوباره زنگ زد می گه بیا با دوستم حرف بزن! گفتم واسه چی. گفت همین که می گی به ش.... یه چیزایی می گه! اون اومده می گه من منظوری ندارم من هیچ وقت نخواستم جداتون کنم و اینا! گفتم نه بابا منم همچین حرفی نزدم مگه چی شده؟! بعد خودش می گه که آخه تو اینطور گفتی!! گفتم خب بابا من گفتم یعنی تقصیر تویه!!!!!
خندید مـــــــــــــن :))
گفتم آره خوب بلدی گناه خودتو بندازی گردن یکی دیگه!
بعدش همین! گفتم می شه بگی من چیجوری حساب کتابان رو به هم می زدم؟ یادش نبود! آخرش با تقلید صدا و اینا یادش انداختم!‌ :))
می گه باشه تو مسخره کن تو مسخره کن اشکالی نداره!‌ :))‌گفتم بابا مسخره نکردم می خواستم شبیه تو حرف بزنم!‌:))
آهان پول مبایلم تموم شد بعدش از مبایل یوسف زنگ زدم صاحب تلفونه بداشت گفتم ..... هستش؟! اول داد زد بعد مثل اینکه نبود گقت بعدا زنگ بزن! جالبش اون بای بای گفتنش بود!‌‌  :)))) لوول
دیگه همیناا؟!
آهان!
رفتیم با مصطفی تو باص وقتی می خواستم سوار شم یکی از این دخترای باص تابلو هل شده بود انگاری! بعد من هیچ وقت عقب نگاه نمی کنم! یعنی بدون دلیل! همینجوری که دم در وایستاده بودم اون دستش بهم خورد بعد گفت ببخشید! یعنی حواسش نبوده!! منم چیزی نگفتم! حواسم اصلا به این نبود! اما بعدا مصطفی وقتی مصطفی گفت که عمدا داشت اون کارا رو می کرد و اینا یادم اومد! آخه وقتی هم یکی دنبالش اومده بود دلش نمی خواست بره!‌:))
خب! بدک نبود از اول سال این بیچاره رو هم تحویل می گرفتیم! من حالا پشیمونم!‌ :)) نه تنها تحویلش نگرفتم تازه بعضی وقتا هم وقتی شوخی می کرد یا چیزی می گفت مثل یه بچه کوچولو باهاش رفتار می کردم!‌  دیگه هیچی!
یه دختره ی دیگه هست تو همین اوتوبوس! اونم همش مثل یه کوچولو باهاش رفتار می کردم و می کنم! اما مثل اینکه چشم مصطفی و یکی دیگه رو گرفته!‌ :)) آخه روزای اول اصلا ندیده بودمش درست! ولی بعدا با حرفای مصطفی اینا متوجه شدم که نه! صورتش واقعا خوشکله! اونروزی هم محمد بهم فحش می داد وقتی گفتم چیه می گه! بیشعور! اون داشت به تو نگاه می کرد!!‌:))
اممم!
دیگه؟!‌
آهان امروز! با مصطفی ماشین رو برداشتیم رفتیم مدرسه! بعدش! دو تا! بعدش هم اون دعوایه! :))‌ یه پسره یی رو مثل اینکه زده بودن! اونم باباش اومده بود! آخرش باباش داشت دعوا می کرد! منظورم دعوای بزن بزن!!!! چند نفر از این سرپرستی و مدرسه و اینا هم داشتن جداشون می کردن!‌ :))
دیگه بعدش با شامانی رفتیم سوق شرق یکم گشتیم! همین!
ظهر هم مصطفی نامرد اینقدر حرف زد نذاشت بخوابم بعد که من دیگه خوابم نمی برد خودش خوابید!
الانم اصلا حال و حوصله نوشتن ندارم تازه یه فیلم باحالی هم گذاشته!
تازه پا.... هم پی ام داد که بای ۴ اور؟!
وای؟
جوابش ندادم! آخرش هم بای زد و مثل اینکه رفت!
آخه بابا وقتی بهش اوندفه پی ام داده بودم جواب نداد! من که واسه مسخره بازی پی ام نداده بودم! نه اینکه مثلا دنبالش باشم!!!! یه سوالی پرسیدم!!!
خب نمی خواد نخواد! همین!......
حالا اممم! خدایا پلیز کمی خودت می دونی واسه چی! بدجور گیر افتادم! تو به اینکه ناراحت نیستم و دارم خوش می گذرونم نگاه نکن! من کلا واسه هر چیزی ناراحت نمی شم! یعنی نشون نمی دم! اما اینذفه بدبختم!



فعلا!

لینک های بلاگ رولینگ سمت راست صفحه رو کسی می بینه؟!!!!
واسه من که نمیاد! اما وقتی تو Front Page باز می کنم میاد!
کدش هم که درسته! پس چه مرگشه؟!

این همسایه اونوریمون عروسی دارن! سر و صدا و موسیقیشون تا اینورا می رسه!
تو سرشون بخوره این ذوقشون!!! از اون آهنگای بدوی قدیما!
خب حتما واسه خودشون قشنگه دیگه!‌ :))
امیدوارم عروس دوماد خوشبخت بشن و بلد باشن بچه هاشون رو تربیت کنن! دوباره چندتا بدبخت دیگه بوجود نیارن!
راسی زلزله تهران! امروز زلزله بوده!
دیگه اممم! امروز ش.... زنگ زد! جریان نمره و امتحان فیزیک و اینکه اون Interview با الیسا رو ضبط کنم واسش!
راسی الان خوبه اون بالا سوال کردم در مورد یه چیزی هاااااان!!!!! بازم یه آقایی اومده نظر گذاشته که:
سلام وبلاگ خوبی داری به وبلاگ منم سر بزن! :))

مثل یکی دیگه که وقتی قالبم اون یکی قدیمیه مال مصطفی بود یکی دوبار نظر داد که با تبادل لینک چطوری! ما که اینکاره نبیدیم جوابی ندادیم! دفعه ی بعدی اومد گفتش در مورد پیشنهاده چی فکر کردی! بازم .....
اما وقتی قالبم رو عوض کردم بازم اومده بود گفته بود که با تبادل لینک چطوری!

اینا فکر کنم اصلا نمی خونن فقط یه جمله یی رو کپی می کنن . تو همه وبلاگها Past!
حالا واسه من که مهم نیست همچین کسی بخونه یا نه ولی حتما واسه وبلاگرهای واقعی خیلی اعصاب خرد کنه!‌ :))

Khodaya, plz, Khahesh mikonam okay?! Marg! okay?
Jeddi migam
shookhi nemikonam mobaleghe ham nemikonam hich kari nemikonam!
man vaghean marg ro bar bargashtan be oon dowran o oon halata tarjih midam!
Jeddan migam
To midooni ke man che chizayi ro keshidam naa???? midooni dige!
Ahan!
nemitooni mano hey zende koni dobare bokoshi!
man azat komak khaste boodam behtarin komak ro behem dadi! mamnooooooooooooooooooooooooooooooooooooonam! vaghean mamnoon! vali nemishe dobare een komak ro azam begiri! nemitoonam tahamol konam dobare bargardam mese avval! plz!
Marg ro tarjih midam ok?
Khahesh mikonam
Do me this favour! and help me! IF u dont wanna! then, I wanna die k?
Im not sayin this to make u feel I need u or anything! I do need you And I do want you to know that I realllllllllllllly need you! but
this is really how I feel! I cant go back to those days! i cant take it no more!
PLEASE, Dont make me! Dont let those days come back!
Please!!!
That is my worst nightmare!
 U know I cant do anything about it! I've never hurt no 1! not that I know of! 
I really need u to understand me! 
I would Love to die instead of living like that again! it wasnt living! well, I'd love to die instead of being in those situations again! plz! i mean it! dont put me in any of those situations again!
Do me this favour God! Please!!!