Today's fortune:
You are kind-Hearted and hospitable cheerful and well liked.
این از Orkut بود! مال امروز!
درست نیست چیزاش
دیروز بهم گفت که There's a Big suprise for u today همچین چیزی! اما هیچی نشد!

*تو همین Orkut یکی هست خیلی شبیه اونه! خیلـــی! من اول دیدم تعجب کردم! البته اون  خوشکل تر اما منظور اینه که قیافه شون خیلی به هم می خوره! یعنی همون حالت نازی! اتفاقا  از دوستای زهرا هم هست! و تو Profileش هم هست! هر وقت می بینمش یاد اون می یوفتم! :(
لوول
خوبه لاقل یکی شبیه ش رو می بینم!  :))
اما خیلی جالبه!! خیلی شبیه شه!!!

شیطونی!!!

سلام،
امروز امتحان شیمی رو که گند زدم! فقط دعا کنین!‌

*امروز یوسف اومده بود مدرسه با ماشینش! اینم فقط واسه شوخی و مسخره بازی میاد! مثلا اون روزی یه دسته دخترا رد می شدن! بینشون یکی هم بود که منو می شناسه و منم می شناسمش و خلاصه این یوسف از یکی از رفیقاش خوشش اومده بود! نمی دونم چش شده بید! خلاصه می گفت هیچی می خوام اذیت کنم! نه اینکه واقعا اذیت کنه هاان، شوخی! اونام مثلا خوششون می یومد! خلاصه امروز هم اومده داشت از پیش باص ما رد می شد که یه دختره یی از باصمون که راهنمایی هم هست یه چیزی گفت! نمی دونم خودش یه دفعه یی گفت یا اینا اول شروع کردن! (۵ نفر بودیم) ۳ نفر که یکیشون خودم بودم یکیشونم مصطفی و اون یکی هم محمد کاری نداشتیم اما یوسف و مهدی(همون شیطونه) حسابی شیطون بودن دیگه :)) با ماشین برگشت بدبختی باص هم طرفی بود که من نشسته بودم! من که فهمیدم اینا می خوان دعوا کنن و کرم بریزن پنجره خودمو بستم! اما اینا باز کردن! لووول من هی می گم ولش تو رو خدا! اینا تو اوتوبوسمونن اینا رو ول کن!‌می گن نه خودشون گفتن! خلاصه رفت این مهدی هم واسه مسخره بازی کتاب رو گرفته رو صورت من می گه نه این نیست این اینجا نیست!‌ :)) خداییش تقصیر اینا نبود! دختره خودش شروع کرد! بعدشم اینا وایستادن گفتن چیزی گفتیی؟؟؟؟؟!!!! یادم نیست چی شد از بس یه جوری شده بودم! یعنی اصلا صورتم رو اونطرف گرفتم! اونا هم فهمیدن من دست ندارم و نمی خوام بذارم اینا رو چیزی بگن! اما خودشون واقعا می خواستن! همین راهنمایی ه دراومد گفت: از بعضیا دیگه توقع نداشتم!!!! من اصلا هیچی نمی گفتم! فقط به یوسف گفتم بابا اخه چیه این، مسخره بازی نکن برو دیگه!!!!!
دیگه که رفتیم اونور دوباره مثل اینکه اون در اومده یه چیزی گفته! خلاصه اینا پیاده شدن من ماشین یوسف رو دزدیدم رفتم گاز دادم و حال :)) خلاصه یه دوری حسابی زدیم و اینا برگشتم این بیچاره ها منتظر وایستاده بودن جلوی باص! دیگه اومدن رفتیم یه جایی دفعه ی بعدی داشتیم رد می شدیم من دیدم می خوان بازم مسخره بازی کنن زود از ماشین پیاده شدم! بعد مثل اینکه به اینا گفته بوده مارمولک خاکستری*** نمی دونم چی :))) خلاصه هیچی دیگه! این دختره اسمش رو تو اوتوبوس گذاشتن باطری! فکر کنم مصطفی بود کی بود گفت آره بهش بگین باطری و اینا! خلاصه من دیگه با اینا نرفتم دیدم تابلو کاری می کنن! وایستاده بودم پیش باص! دیدم اومدن مثل اینکه روشون آب ریخته بوده!!‌ :))‌ فکر نمی کنم اگه منو نمی دید این دختره می تونست همچین راحت با اینا شوخی کنه! من می گم شاید دیده من هستم فهمیده حتما دوستام هم از عوضیایی نیستن که مثلا فحش بدن یا اذیت کنن یا اینکه اگر بخوان بکنن من جلوشونو می گیرم! اگر نه با همه همینجوریه خوب به نظرم یکم اشکال داره! اما نه!‌مثلا تو باص چندتا پسر ولو نشسته بودن اومدش بهشون گفت برن بیرون! خیلی جدی!
خلاصه بعدش اومده به من می گه که پیش باص وایستادم که به اینا بگو باهاشون شوخی ندارم! کارم نداشته باشن!! حالا مثلا خودش تازه آب ریخته روشون! گفتم به من ربطی نداره! اگه نمی خوای تو کارشون نداشته باش اونام کاریت ندارن!!!! دیگه هیچی بعد از اون چیزی نشد! آهان فقط مامان یکی از بچه های باص اومد تو باص نشست! منم خب جلوی بزرگترا یکم خجالتیم به اینا گفتم دیگه بس کنن! نمی دونم اونا دور خانومه(همون مامان پسره)‌رو گرفتن! من یکم از این که مردم در موردم فکر بد کنن ناراحت می شم! خلاصه دیگه من از این کارا دور شدم و اینا! تا اینکه داشتم رد می شدم از جلو باص باز همین دختره پر رو گفت هی هی هی و صورتشم به طرف من بود! برگشتم با یه حالت کاملا جدی گفتم: بلـــه؟!!
خوبه از همون موقعهایی که با اون یارو دعوام می شد( یا شوخی می کردم) می دونن که مودب حرف می زنم حتی اگه دعوا کنم (یعنی با دخترا) همین انتظار رو هم از طرف مقابل دارم! خلاصه جلو اون خانومه که نشسته بود اینم یکم جاخورد گفتش: با شما نبودم! منم راه افتادم رفتم!
اما یکم او تو نگران بودم نکنه خانومه فکر کنه ما مردم آزاریم یا چیزی! ولی بعدش بهم ثابت شد که نه! چون تو باص که نشستیم دو نفر از بچه ها در رو باز گذاشته بودن من یکیشون رو کشیدم که ببنده! طرف که خیلی هم پرته شاکی شده که چرا می کشی کار دارم! منم اعصابم از طرز جرف زدنش یکم خورد شد گفتم دعوا داری؟!!! یه دفعه یی خانومه وسط حرف یه چیزی گفت! اولش فکر کردم با منه اما بعد دیدم با اونه و از من دفاع می کنه می گه:‌بابا به نفع خودت می گه که نیوفتی!‌  خلاصه مثل اینکه نه نه تنها فکر نکرده مردم آزارم  اینا بلکه یه جورییم نیگام می کرد انگاری مثلا از یه کار من خوشش اومده! که نمی دونم چی بوده! شاید اول دخترای دیگه تو باص نشسته بودن شاید اونا چیزی گفتن! خلاصه! روز خوبی بود! :))

فقط امتحان شیمی! Plz التماس دعـــــا!

*راسی قبل این جریانا که تازه از جلسه دراومده بودم و ناراحت هم بودم! اومدم طرف باص خلاصه دخترا شلوغ کرده بودن و جلو در هم نشسته بودن! من اومدم برم کتالام رو بذارم یکیشون به اون یکی گفت بلند شه دختره می خواست بگه نمی خواد و ولش و اینا که دید من اومدم زود بلند شد! لوول! خیت شد!!!! بعدش پلاستیکم رو گذاشتم تو و دوباره برگشتم همون طرف به عربی گفت فقط واسه پلاستیک؟؟!!!!!! منم به فارسی گفتم آره!!!!! اشکالی داره؟!!! دیگه راه افتادم چیزی نگفتن و نگفتم!‌  اما نا..... هم بینشون بود!
واسه الان همین!
اگه چیز دیگه یی یادم اومد بعدا میام!

*تکمیل: لوول! عکسای مدرسه ایرانی در کویت: http://paatogh.net! همش درسته! بغیر از اونجایی که نوشته در پیش دانشگاهی! آخه بابا ۱۰۰ یا ۲۰۰ و خورده ای دانش آموز دبیرستان رو ول کردن گیر دادن به ۲۰ و چند نفر دانش آموز پیش دانشگاهی؟!‌‌ :))
ای نامردا :))

بعدشم پیش دانشگاهی ها عمرا اینقدر بیکار باشن! هااا کارای بزرگتر و خطرناک می کنن! اما اینا کارای ..... هست!

***بابا‌:)) من یادم رفته بود فکر کردم مارمولک خاکستریه!‌‌ :)))) اینو از کجا درآوردم نمی دونم! :)) اون گفته کرم خاکی!
لوول مارمولک خاکستری ‌

غــرور

لعنت بر این غرور که به هیچکدوممون اجازه نمی ده حرفمون رو بزنیم!!!!