-
مسافرت
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1383 13:56
فردا صبح ساعت ۱۰ پرواز دارم به طرف ایران! در خدمتیم! :-) تا الان که نه لباسی نه مباسی نه عطری هیچــــــــــــــــی!!!!! خدا کنه امشب دیگه پیدا کنم لباس و اینا!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 مردادماه سال 1383 21:38
عشق یعنی ... عشق یعنی ... ... همون سلام اول. عشق یعنی ... ... چیزی مثل تنفس در هوای پاک کوهستان. عشق یعنی ... ... یک موهبت طبیعی که باید اونو پرورش داد. عشق یعنی... ... انفجار احساسات. عشق یعنی ... ... وقتی دلت می ره نتونی جلوشو بگیری. عشق یعنی ... ... جذب شخصیتش بشی. عشق یعنی ... ... وقتی توی انتخابت شک نداری. عشق...
-
سلامتی خوب چیزیه
جمعه 30 مردادماه سال 1383 23:46
سردرد بدجور دارم! ساعت یک بعد از ظهر پیاده روی تو آفتاب کویت و یه ساعتی بدنسازی و بعدش استخر و بعدش بازار..... اینا جریانات امروزن!!!
-
بدقول و ایران
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1383 02:09
دیروز رفتیم که اون ماشینه رو ببریم گاراج و درستش کنیم که از اونور اومدیم من حس می کردم که بابام ماشین رو دوباره بده و اینا! رسیدیم خونه داد ماشین رو و گفت به اونا هم بگو جایی می رن؟ خلاصه رفتیم مصطفی رو رسوندم خونشون! بعد که رفتن بهبهانی! اصلا خوشم نمیاد!تنها دلیلی که خوشم میاد اینه که ایرانی توش هست! راسی اونجا زهرا...
-
بدبختیه دیگه!!!
سهشنبه 27 مردادماه سال 1383 14:26
When God leads to the edge of the clif Trust him fully Only one of the things will happen either he will catch you when you fall or ... he will teach you how to fly گیر بدبختی افتادم سه پیــــــــــــــــــــــچ!!!!!!! اونروزی تصادف کردم! با شفر بودم... زدم به یه خانوم دکتر یعنی به ماشین یه خانوم دکتر! داشتم از جهرا...
-
شرمنده
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1383 00:12
اون پستی رو که در مورد علیرضا عصار هست رو پاک می کنم! آخه هر کاری می کنم اون کد Dance age پاک نمی شه! مشکوک شدم بهش! بدم اومد!!! پاکش می کنم! کاملا پست! شرمنده اونایی که نظر داده بودن... تکمیل: راستی، اینم آدرس کلیپ خیابان خوابهای علیرضا عصار. دیدی جبران کردم!
-
برگشتن عزیزترین مسافر و کنجکاوی و تصادف و نامردی و ........
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1383 01:21
دیشب مامانم رو رسوندم سلوی خونه یکی! خودم رفتم سالمیه مهدی رو ببینم. مهدی دیرتر اومد بنابراین من یکم بیکار مونده بودم و داشتم می پلیکدم. یه جایی رفتم دیدم پلیس هم وایستاده و فکر کنم ممنوع ورود برگشتم! اما دفعه بعدی دیدم ماشینای دیگه می رن خلاصه رفتم! آخه قبلانا که گواهینامه نداشتم و تو ماشین بودم از پلیسا می ترسیدم...
-
گشت و گذاره دیگـــــه! چه کنیم؟!
جمعه 16 مردادماه سال 1383 14:34
*پنجشنبه شبها که همیشه قراره بریم! دیشب هم رفتیم! منتهی ماشین مرتضی رو یکی زده به درخت! و اون هم با یکی دیگه اومدن تا حسینیه! از اونجا مصطفی و این چند نفر با من اومدن! آقا اعصاب واسه آدم نمی ذارن اینا!!! اینقدر حوف در میارن! واسه یه کار ساده! بچه ها رو مصطفی گفت نمی خواد بیاریم چون بعد می ره همه چی رو مو به مو تعریف...
-
بازم دریا!؟ :-)
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1383 18:09
امروز رفتم مدرسه واسه نتایج کنکور و اون گواهی پیش دانشگاهی! صادقی رو هم دیدم! عکس نبرده بودم بنابراین بازم باید برم! بعدش بیکار بودم رفتم جهرا عبدالله رو برداشتم آخه امشب ساعت ۱۰ داره می ره مسافرت! واسه یه ماهی!شاید دیگه نبینمش! بعدشم گفتم یه سری به مغازه مجتبی بزنیم که رفتم البدبختی!!!! داییم اون ورا بود! اصلا خوشم...
-
دریا و کباب خورون
جمعه 9 مردادماه سال 1383 05:08
فقط بگم که الان این موقع شب از دریا اومدم! با بچه ها بودم! یعنی مرتضی و مجتبی و عبدالله و مصطفی! هنوز که اومدیم پیش "مطعم بستان" اینقدر شلوغ بود که جای پارک کردن ماشین نبود! مثلا گوشت گرفته بودن که کباب کنن! اینجا هی زنگ می زنن میای!؟ میاین؟! هر کدوم واسه خودش یه بار زنگ می زنه که میای یا نه؟ دفعه بعدی دوباره هر کدوم...
-
گواهینــــامــــــــــــــــــه!
دوشنبه 5 مردادماه سال 1383 13:06
ایول ایول! کلــــــــی خوشحالم! دیروز به یکی از بچه ها زنگ زدم یعنی محمد متال(لقبشه! بنک هم بهش می گیم ) و گفتم که به دایی اش که تعلیم سیارات ( اونایی که رانندگی یاد می دن) کار می کنه بگه واسه منم بیاد! آخه همشو بلدم فقط پارکش کمی سخته! هیچی بابا! ساعت ۶:۳۰ اینا اومد دنبالم رفتیم همونجا پارک واینا رو تمرین کردم!...
-
خوش گذران! :)
پنجشنبه 1 مردادماه سال 1383 00:04
هییچی! داره خوش می گذره! خسته ام! و کوفته ام! راسی این ترانه ای هم که گذاشتم یکی از معدود ترانه های عربیه که خوشم میاد! از حسین الجسمی. این ترانه اش رو راجع به ازدواج عربا با خارجیا خونده که این اواخر زیاد شده! یعنی توش نشون می ده که یه زن خارجی و مرد عرب(که خودشه) از هم جدا شدن و حالا زنه میاد که دخترشون رو برداره با...
-
بیرون و ملاقات!
یکشنبه 28 تیرماه سال 1383 02:59
*امروز رفتیم طرفای شرق! کجـــــــآی خیابان احمد جابر پیاده شدم و رفتم طرف دریا! یعنی همون ابراج! بلاخره بعد از مدتی چشممون به دیدار بعضیا هم روشن شد! این فرق داره با همه! واقعــا! جالب هم بود! اول که رفتم تو سه نفرشون نشسته بودن بعد یعنی مثلا گفتن که برو پیش اون پسره پیرهن قرمزه! رفتیم اونم مثل اینکه کار داشت! :))...
-
خونه جدید
سهشنبه 23 تیرماه سال 1383 23:48
خسته ام! کوفته ام! حسابی بی انرژی ام! خونه باحالیه! الان می بینم که آره از اون خونه بهتره!! زیاد! شیکتر هم هست! راسی! اینجا شرکت به خط تلفن مجانی می ده! بابام اون یکی خطه رو هم میاره پس یکی میشه مال من! یعنی همین جدیده دیگه! امروز زیاد وسایل بلند کردم! چند روز اول همش خواب بودم و کاری نمی کردم! اما میشه گفت تو همین...
-
دوتا فیلم باحال!!!
سهشنبه 16 تیرماه سال 1383 07:02
کنار آشنایی تو آشیانه می کنم ... فضای آشیانه را پر از ترانه می کنم ... کسی سوال می کند به خاطر چه زنده ای ... من برای زندگی تو را بهانه می کنم .... * Dodge Ball ، White Chicks این دوتا فیلم رو باید حتما ببینم! :)) مخصوصا White Chicks ! آخه تازه تبلیغش رو تو تلویزیون دیدم! خیلی تووووووووپه!!:)) دوتا Actorهایی که خیلی...
-
ممنونم خدا :o) و کنکـــــــــور!
یکشنبه 14 تیرماه سال 1383 05:31
والله چی بگم؟! خدا ما رو شرمنده می کنه! بازم یه کمک خیلی بزرگی کرد که مشکلم حل شد! این چند وقت هم اپدیتی نکردیم چون حوصله ش همچین نبود... وقتی هم حوصله ش بود وقتش نبود! آخه مصطفی اینجاست از روز سه شنبه بود فکر کنم! و همین دیگه! مشغول پلکیدن و اینا! *بعضیا هم ما رو فراموش کردن مثل اینکه! ولی بهتره که بذاریم راحت باشن...
-
آدم مطمئن
دوشنبه 8 تیرماه سال 1383 21:25
خدایا من غیر تو کسی ندارم که ازش کمک بخوام! فردا یه روز خیلی مشکلی خواهد بود!!!!!!!!!!!!! خدایا خواهش می کنم! خدایا خواهش می کنم! پلییییییییییییییییییییییز!!! کمک!!! مرسی! بخدا ایندفه دیگه از ته قلبم می گم خوب می شم! آدم خوبی می شم! پلیییز! خودت می دونی که چقدر به کمکت نیاز دارم؟!:(((( *راسی! من نمی دونم چرا وقتی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 تیرماه سال 1383 22:54
اونایی که از کویت هستن و به این وبلاگ سر می زنن لطفا خودشون رو معرفی کنن تو نظرخواهی!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 تیرماه سال 1383 00:48
سلام آقا من فهمیدم که من اصلا تاب و تحمل بیکاری و الافی رو ندارم! باید یه برنامه فشرده ای واسه خودم درست کنم! کلاسی چیزی که نزدیکای ما نیست! ولی نادی(باشگاه) و اینا فراوونه! به نظرم باید صبح ساعتای ۸ بلند بشم و برم استخر! شنا تا ۱۱ یا دوازده! بعد بیام خونه! ساعتای ۴ یا ۵ هم برم بدنسازی... کاراته چی!؟ شرکت کنم؟! ولی...
-
بیکاری و علافی
جمعه 5 تیرماه سال 1383 17:06
آقا جون من واسه اینکه بیکار باشم ساخته نشدم! خدا منو یه آدمی ساخته که پرتحرک باشم و مشغول! این یکی دو روز که بیکار بودم دیوونه شدم! دیگه طاقتش رو ندارم! دیشب مامانم پیشنهاد خوبی داد! جایی که برادرم کار می کنه بازم به چند نفر نیاز دارند واسه کار! می تونم این یه ماه یا دو ماه اگر بابام بهونه آورد و ایران نرفتیم - که از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1383 19:39
الان اوضاعم خیلی خرابه!!!!! بدجور! عصابنیت! دل گرفتگی و یه عالمه از این خرت و پرتا قاطی هم!!!! آخه من با چه زبونی به این باید می فهموندم که واسه اولین امتحان رانندگی واسطه(پارتی) لازمههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه!!!! همه می گن! هر کی بدون پارتی بازی رفته انداختنش!!!!! وقتی یکی با واسطه می ره می...
-
Gmail
سهشنبه 2 تیرماه سال 1383 00:06
بلاخره: Ahmaad@gmail.com به لطف http://weblog.ehsanix.com و دوستاش! هنوز یاد نگرفتم چیجوری دعوت نامه بفرستم واسه یکی دیگه! اگه شما هم جی میل می خواین برین اینجا !
-
یه کلیپ!
شنبه 30 خردادماه سال 1383 18:28
http://www.bouseh.com/azto.htm حتما ببینین! خیلی قشنگه!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 خردادماه سال 1383 01:19
دلم گرفته!!! از اون بدجوراش! خدایـــــــــــــــــــــــــا!!!
-
ادامه پایینی
چهارشنبه 27 خردادماه سال 1383 13:45
اون پایینی مصطفی اومد دیگه ننوشتمش! *خلاصه که اول اون جواب داد و می گه آره! گفتم آره چی؟! یعنی چی آره؟ خب کاملش رو بگو می گه نه نمی گم اگه ی خوای بگم خب نمی گم! چندبار محمد صداش کردم! حواسش نبود آخرین بار که فهمید گفت محمد؟! من محمدم؟! گفتم خودت بفهم دیگه، اما خوبه زود گفت آهان گرفتم! خلاصه اینکه تو اتاق پسرخاله ها...
-
خوشحالم!
سهشنبه 26 خردادماه سال 1383 15:39
سوسولیه می دونم ولی می گم: من چه سبزم امروز! امروز می خواستم برم یه سری مدرسه ولی نشد! خاله م در اومده بودن که عبدالله به من زنگ زد که کجایی؟! گفتم خونه... یه فحشی داد و بعدش می گه داره بیرون می پلکخ گفتم خوب خوبه داره دنبال من می گرده! بعدش خودش زنگ زد و خلاصه یه سوالی هم پرسید که ایندفه مجبورش کردم اون اولجواب بده!
-
خونه خاله
دوشنبه 25 خردادماه سال 1383 18:40
هنوز هم خونه خاله م تشریف دارم! الانم خاله ام و دو تا از پسرخاله هام رفتن بیرون! این یکیش هم خوابیده! ما هم که دیدیم خونه خاله هست رفتیم راحت حموم کردم و اومدم از تو آشپزخونه غذایی رو که خاله ام ظهر درست کرده بود رو از دیگ واسه خودم ریختم و دارم می خورم! نمی دونم چیه... فقط یه چیزی شبیه ماکارونیه! مزه اش هم خوبه.....
-
دیدار
یکشنبه 24 خردادماه سال 1383 19:25
از شبنم عشق خاک آدم گل شد شوری برخواست فتنه ای حاصل شد صد نشتر عشق بر رگ روح زدند یک قطره از آن چکید و نامش دل شد * این چند وفت اصلا وقت نوشتن نداشتم! وقتش رو ولش! حالش رو هم نداشتم! دوشنبه قبلی یه بار خواستم اپدیت کنم چیزایی نوشتم ولی پاک شد! همون روز بابام گوسفند قربونی کرده بود و خلاصه کباب خورری! یگ حالی داااد!...
-
خاطرات خلاصه ی این چند روز!!!
چهارشنبه 13 خردادماه سال 1383 23:55
سریع یه چیزایی رو می گم و می رم! از شنبه مصطفی هم اومد باهام خونه مون! اممم! شنبه بعد از امتحان با یوسف پلیکیدم بازم! بعدش...! آهان! زنگ زد سلام افلاینا چی بود واسم گذاشته بودی؟؟ گفتم نمی تونسی جواب بدی؟ گفت نه آخه گفتم زنگ بزنم باهات حرف بزنم بهتره! راسش ایندفه سرد حرف نزدم! والله منم از این مسخره بازیها خوشم نمیاد!...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 خردادماه سال 1383 21:40
لینک های بلاگ رولینگ سمت راست صفحه رو کسی می بینه؟!!!! واسه من که نمیاد! اما وقتی تو Front Page باز می کنم میاد! کدش هم که درسته! پس چه مرگشه؟! این همسایه اونوریمون عروسی دارن! سر و صدا و موسیقیشون تا اینورا می رسه! تو سرشون بخوره این ذوقشون!!! از اون آهنگای بدوی قدیما! خب حتما واسه خودشون قشنگه دیگه! :)) امیدوارم...