-
سیزده بدر
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1383 20:11
سلام! خیلی حال داد خوش گذشت! کیف کردم حسابی بازم مثل همیشه دعوا هم شد! با رفیق مفیقا صفا هم کردیم! جریانات رو بعدا می نویسم الان حالش رو ندارم که کوفته ام! دیشب رفته بودم دریا (۱۲ بدر) ساعتای ۴ صبح برگشتیم خونه! امروز هم ساعتای ۱۰ رفتم ۱۳ بدر! :)
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1383 11:25
این مهدی کی بوده دیگه؟! خیلی با معرفته! خدایا حسابی کمکم کردی مرسی! اما هنوز اون کمک بزرگه رو نکردی! هر جور راحتی! فقط پلیز همین الان!!!!! :( یکی از جملات مهدی و من خیلی خوشم اومده ازش: I'll never let another Chick bring me down!!
-
۱۳ بدر
سهشنبه 11 فروردینماه سال 1383 23:50
پنجشنبه پارک احمدی از ساعت ۷ صبح تا ساعتای ۶ و ۷ شب! البته جاهای دیگه یی هم هست! ولی اینجا معروفترین جا و همچنین شلوغترین ه!(انشاالله) منم که همین جام!
-
جک
دوشنبه 10 فروردینماه سال 1383 22:53
سوال: تو تابحال شنیدی که یه مردی بلاخره تونسته باشه بفهمه منظور یه زن چیه؟؟؟ جواب: نه ...چون یه همچین آدمی قبل از اینکه بتونه به کسی بگه از شدت خنده فوت شده!!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 فروردینماه سال 1383 20:58
امروز که هیچ! واقعا ازت ممنونم. نسبت به همه چی! اما خدایا... خدایا... خدایا لطفا!!! از اون کمکهایی که همیشه می کردی... همین الان نیاز دارم!
-
دریـــا
شنبه 8 فروردینماه سال 1383 13:30
سلام، پنجشنبه حوصلم حسابی سر رفته بود و رفتم دریا! کویت یه چیز بدی که داره اینه که اگه بخواین توش بگردین حتما باید ماشین داشته باشین... آخه تاکسیاش واقعا گرونن و ماشینای شخصی هم یا نیست یا امنیت ندارن! اوتوبوس هست ولی من بلد نیستم چون هیچ وقت باهاشون نرفتم. هر وقت می رم با تاکسی می رم و بنابراین با یه رفت و اومد پولام...
-
دانشگاه
دوشنبه 3 فروردینماه سال 1383 18:43
*مصطفی هم رفت!!!:(( تازه رسوندیمش خونه ش! خوبه اومد حسابی خوش گذروندیم. *روز سه شنبه قبلی از دانشگاه علمی صنعتی تهران سه نفر اومده بودن. دو تا مرد یکیشون نماینده بین المللی دانشگاه بود و یکیشون هم استاد فیزیکو یه زن هم که اول فکر می کردیم همراه اونا اومده ولی بعدا فهمیدیم رئیس دانشکده شیمی و استاد شیمی و از این...
-
مرام رفقا
شنبه 1 فروردینماه سال 1383 23:12
بابت اون نوشته های پایینی Sorry! بابا همچین چیزی نبود هاان! ولی آخه اونا ۳ نفر بودن و من تنها! یعنی همون دوستی که گفتم احتمالا یه کارایی می کنه و ازش بعید نیست نامردی کنه کار خودش رو کرد! اول صبحی اومده به من یه چیزایی می گه که می دونه اعصابم خورد می شه! تا جایی که می تونه قضیه رو به نفع خودش می کنه و به ضرر من و تازه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 فروردینماه سال 1383 20:25
عیــــــدتون مبـــارک خیلی جالبه! باید ازش تشکر کنم. من همیشه همینطوری بودم. به فکر این نبودم که بعدا چی می شه و فقط همون کاری رو می کردم که دلم می خواست!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 اسفندماه سال 1382 16:16
یک قطره هم نه! نیامده است! نمی گذارم! نگذاشته ام!!! البته تا الان!!! و اما او چرا جدیدی ننوشته است؟! جدی می گویم! تا حالا چندین بار که دلم گرفته است با رفتن به اینجا حالم بهتر شده است! الان که در بدترین ... واما کاش دوستی یا خواهری مانند او می داشتم! خیلی دل سوز است! خودم: بابا عاااااااادددددییی! ولش!! یه چیز عادی...
-
از ته دل می خندم
یکشنبه 24 اسفندماه سال 1382 16:03
امروز یکشنبه ساعت حدودا ۳:۳۰! و امروز ما نیز شکست خوردیم! و آنان که بر ما عزیزترین بودند بر جسدمان راه رفتن! و جشن بس عظیمی بر پای کردن! آقا منی که خودم رو گرفته شدم امروز دست دوم شدم!!! :)) و کسی منرا به دور انداخت! و منی که اولین بار بود اعتماد می کردم! فکر می کنم که بدرد نخور شدم! آری! در مورد او اشتباه کرده...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 اسفندماه سال 1382 20:58
به شیوه Mr.Hex واین ساعتی بسیار مبارک بود بر ما!!! و چون جانی دیگر به من بخشودند!!! بابا تابلو! ما بلد نیستیم! یه کلام: مـبــــــــــــــــــــــــــایـــــــلــــــــم برگـــشـــت!!!
-
این چند روز...
پنجشنبه 21 اسفندماه سال 1382 07:38
این ترانه رو خیلی دوست دارم! There's no where to run I have no place to go Surrender my heart, body and soul How can it be your asking me to feel the things you never show *دیروز وزیر نمی دونم چی چیه آموزش پرورش ایران اومده بود مدرسه مون! و خب طبیعیه یه سری به پیش دانشگاهی هم زد(نه که ما هممون آدمای کله گنده ایم)....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 اسفندماه سال 1382 18:04
هر کس به طریقی دل من میشکند بیگانه جدا دوست جدا میشکند ... !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 اسفندماه سال 1382 17:43
بدترین روزای زندگیم!!! از پنجشنبه قبلی شروع شد! التماس دعا!!!!!! خدایا تو غیر از من کسایی دیگه یی داری که بیازاری... ولی من غیر از تو کسی ندارم که انتظار رحمش رو داشته باشم!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 اسفندماه سال 1382 22:08
بابا از خواب بیدارم کردن که پاشو داریم می ریم حسینیه تو هم برو! گفتم نه حوصله م نمی یاد! الآن پشیمونم! آخه می رفتم کیف می داد! چیه بیکار نشستم خونه؟! آهان یه چیزی! اون شبش که تو حسینیه بودم زنگ زد که می خوام تمومش کنم! نمی خوام از الان دل ببندم... بعدا مشکل می شه هم واسه من و هم واسه تو! گفت من به خاطر همین هم زنگ زدم...
-
مهمونی...
شنبه 9 اسفندماه سال 1382 12:40
خونه ی پسر خاله ام بودم. چهار شنبه شب مامانم می خواست بره نزدیکای خونه ی اونا که سفره داشتن! منم رفتم خونه ی خاله ام و موندگار شدم! آخه بابام می ره سرکار و نمی تونه ما رو هر روز برسونه حسینیه! تازه اگه هم برن زودی بر می گردن و واسه سینه زنی نمی مونن! منم خواستم واسه تنوع هم که شده بمونم! خلاصه! پنجشنبه جمعه هم اونجا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 اسفندماه سال 1382 15:32
از اول هم کـه وبـلاگ درست کردم به خاطر این بــود که یــاد بگیرم! کدها و این جور چیزا رو! Yeah so I liked writing about my self and stuff happened to me & stuff i cant tell other people! Okay?!
-
بازی
سهشنبه 5 اسفندماه سال 1382 20:53
تازه از بازی سپاهان اصفهان با تیم العربی کویت اومدم! نیمه اول داشت تمام می شد که رفتم تو باشگاه و سپاهان ۱ و کویت ۰ بود! آخرش ۲ - ۲ تمام شد!!! اما مردم خیلی کم اومده بودن نسبت به بازیه قبلی! آخه کسی نمی دونست، درست تبلیغ نکردن واسش! بازی قبلی پوستراش همه جا بود و همه خبر داشتن! الانم تو کافی نت نزدیک همون باشگاه هستم!...
-
دل دیـــونـه
سهشنبه 5 اسفندماه سال 1382 16:09
همــیـشـه عــاشق این تـرانه بودم، از اولین باری که شنیدمش: هوای گریه دارم، تو این شب بی پناه دنبال تو می گردم، دنبال یک تکیه گاه دنبال اون دلی که تنهایی رو می شناسه دستهای عاشق من لبریز التماسه هزار و یکشب من پر از صدای تو بود گریه هر شب من فقط برای تو بود!!! الان حال و هوای من مخلوطی از این ترانه و ترانه آدم فروشه!...
-
بی احترامی
شنبه 2 اسفندماه سال 1382 22:10
همین چهارشنبه قبلی مدیرمون سر صف بعد از اینکه یه عالمه در مورد قوانین مدرسه و اینا گفت آخرش اومد و گفت: اونی که فرم نمی پوشه و می گه من پیش دانگاهیم غلط کرده! با کمال پر رویی می یاد می گه که من پیش دانشگاهیم و نمی خواد لباس فرم بپوشم! همه نگاهها به طرف ما بود! :)) منم چیزی نگفتم چون می دونم که چیزی حالیش نیست این...
-
Test
جمعه 1 اسفندماه سال 1382 20:13
درایو کامپیوتر شما اینجا چه کار می کند؟!!!؟
-
داستان
جمعه 1 اسفندماه سال 1382 13:57
A girl asked a boy once ?!Do you think I'm pretty the boy said: No ?!The girl asked again: Do you want to stay with me forever the Boy again said: No ?!Once again the girl asked: If i leave, Would you cry the boy said: No The girl turned around with tears in her eyes, and was just about to leave :when the boy grabed...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 اسفندماه سال 1382 13:42
سلام، دیروز حوصله م سر رفته بید! بیکار هم بیدم! الان می رم یکم این پارکه نزدیک خونمون ببینم کسی هست یا نیست... *یه روز دختری از یه پسر پرسید: به نظرت من خوشکلم؟! پسره جواب داد: نه! دختره دوباره پرسید: دوست داری برای همیشه با من بمونی؟ پسره بازم گفت:نه! دختره ایندفعه پرسید:اگه من برم گریه می کنی؟! پسره بازم همون جواب...
-
بیکارم دیگه!
پنجشنبه 30 بهمنماه سال 1382 19:45
عمرا اگه لنگه مو پیدا کنی هر جوری خواستی با دلش تا کنی این آهنگش خیلی قشنگه! من به خیال سادگیم یه کار بهتر می کنم کارمو از اینی که هست،پیشت خرابتر می کنم خوب می دونم که شادی ان آدمای دور و برم همه می دونم، اون منم که ابرو تو می خرم Anyways بذار خاطراتمو بنویسم! خب دعوا هم وللش! تموم شد! دو طرف کوتاه اومدیم! من فکر می...
-
Happy Valentine's Day
شنبه 25 بهمنماه سال 1382 21:00
امروز مصطفی ایمیل فرستاده بود! من موندم که چی شده یه دفعه! Subjectش "سلام احمد" بـود. متنش هم یه خاطره خیلی قدیمی که دورانی که کلاس دوم راهنمایی بودیم یه چیزی بهش گفته بودم! بعد گفته بود که به خاطر همون کوشش می کنه با من چندان حرف نزنه ولی باور کنم یا نکنم من هنوز از بین همه دوستاش تو کویت بهترینم! بعد از اینکه اومد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 بهمنماه سال 1382 16:47
ها ها ها چقدر زیاد نوشتم این پایینی رو :))) آخه می خواستم همه رو بنویسم و راحت بشم از شر اینا! دفعه بعد هم در مورد همین نادی می نویسم اما این اتفاقات رو دیگه نمی نویسم و در مورد اووون
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 بهمنماه سال 1382 16:35
*دیروز یعنی پبنجشنبه ۲۳ بهمن سفارت ایران یه جشنی گرفته بود که توی نادی یرموک برگزار شد! خیلی خوش گذشت! مخصوصا که خانومه انتظامات بود و درست جلوی من! برای اولین بار تونستم قشنگ نگاش کنم! واقعا که سبحان الله! اونم منو دید و خلاصه گاه گاهی نظر لطفشون شامل حال ما هم می شد. ولی خودمونیم هااان! خیلی بدجوور شیفته ش شدم! اون...
-
جیگلی پاف
دوشنبه 20 بهمنماه سال 1382 23:12
با همون نگاه اول من دلم و دینم رو باختم توی خواب و توی رویا کعبه عشقم رو ساختم... یادم می ره کپی کنم.دوباره پاک شد! دیگه چی بگم جز اینکه خانومی منو می کشه! یه چیزی دیگه! فکر کنم خودت دیگه می دونی نه؟! که من .....
-
ناز
یکشنبه 19 بهمنماه سال 1382 20:42
*بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم نگاه کردن پروانه به کوالا: می خواهم زنده بمانم! ندیدمش! نمی دونم داره با من بازی می کنه؟! اگه واقعا اینطور بود خودش می دونه هاان! لامصب هر کی هم ازش حرف می زنه فقط تعریفه! واقعا نازه.